ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

تحلیل شخصیت ریک گرایمز – رهبری در دنیای مردگان

سریال مردگان متحرک یکی از بهترین سریال‌های چندسال اخیر بوده و با وجود افت قابل توجهش در فصل‌های میانی، توانست مخاطبان خود را پای سریال نگه دارد. یکی از مهم‌ترین دلایل محبوبیت این سریال وجود ...

ایمان اکرمی
نوشته شده توسط ایمان اکرمی | ۷ بهمن ۱۳۹۹ | ۱۳:۰۰

سریال مردگان متحرک یکی از بهترین سریال‌های چندسال اخیر بوده و با وجود افت قابل توجهش در فصل‌های میانی، توانست مخاطبان خود را پای سریال نگه دارد. یکی از مهم‌ترین دلایل محبوبیت این سریال وجود شخصیت جذاب ریک گرایمز است؛ در ادامه با تحلیل شخصیت ریک گرایمز همراه ویجیاتو بمانید.

اساسی‌ترین ویژگی شخصیت ریک، توانایی رهبری کردنش در آن آخرالزمان و دنیایی است که هر کسی به فکر سودش است؛ او در آن فضا توانست یک گروه همدل و فعال تشکیل دهد.

اما رهبری ریک، یک رهبری ساده نیست؛ او این رهبری را درون خودش با محرک‌های اطرافش پرورش داد. به عبارتی دیگر نوع رهبری ریک و تحولاتش در دوره‌های مختلف آخرالزمان، رابطه بسیار مستقیمی با ناخودآگاه این شخصیت و تمایلات درونی او دارد.

به این ترتیب نوع رهبری ریک به واسطه ناخودآگاه شلوغش و تمایلاتی که به روی خودش نمی‌آورد دچار تحولاتی می‌شود. من در ادامه این تحولات رو در دوره‌های مختلف قسمت‌بندی کردم و به صورت جداگانه بهش پرداختم.

دوره اول؛ رهبری خاموش

آغاز این دوره هم‌زمان با پیوستن ریک به کمپی است که همسر و فرزندش در آن هستند. ریک در این دوره کوتاه در تک بعدی‌ترین حالت خودش قرار دارد و هنوز به صورت علنی وارد فاز رهبری نشده است؛ اما چیزی نمی‌گذرد که او به واسطه رویداد‍‌های این دوره تبدیل به یک شخصیت عمیق می‌شود.

ریک که هنوز به خوبی با فضای آلوده آخرالزمانی آشنا نشده، به راحتی به آدم‌ها اعتماد و کمک می‌کند و آن مرامی که در پلیس بودن به دست آورده بود را حفظ می‌کند.

ریک به صورت محسوس افراد داخل کمپ را رهبری نمی‌کند؛ او بیشتر به خانواده‌اش فکر می‌کند تا افراد دیگر در گروه.

آغاز فرایند تغییر

این تغییر زمانی مسیرش را آغاز می‌کند که ریک متوجه خیانت دوستش شین می‌شود. او در اولین برخورد سعی می‌کند نادیده بگیرد و زیاد اهمیتی ندهد و در واقع از عذابی که بهش می‌رسد فرار می‌کند.

اما تغییر او همچنان مسیر خودش را طی می‌کند و اولین عنصری که درون شخصیت ریک دچار تحول می‌شود، اعتماد او به بقیه است؛ ریک با خیانت شین به این مفهوم می‌رسد که حتی نزدیک‌ترین دوست انسان هم می‌تواند خیانتکار باشد؛ پس از غریبه نباید انتظاری داشت.

او رفته رفته اعتمادی که به راحتی به همه می‌کرد را کنار از دست می‌دهد و دیگر به سادگی اعتماد نمی‌کند.

اما اصلی‌ترین تغییری که ریک می‌کند که تاثیر مستقیمی در رفتارش برای دوره بعدی می‌گذارد، رابطه مستقیمی با ضعف‌های دوران نوجوانی و جوانی‌اش دارد.

قبل از اینکه به این ضعف بپردازیم بیاید نگاهی به گذشته ریک بی‌اندازیم و یک بازسازی تئوری طور داشته باشیم.

تا به الان فکر کردید که یک نفر چرا باید شغل پلیسی را انتخاب کند؟ دلایل مختلف و متنوعی می‌تواند داشته باشد اما ما می‌خواهیم بیشتر در مورد دلایل درونی آن صحبت کنیم.

شاید یک نفر به خاطر فقدان هیجان در زندگی‌اش به دنبال این شغل برود و یکی هم به خاطر مفهوم کمک به مردم.

اما شخصیت ریک چرا پلیس شدن را انتخاب کرد؟ همه ما رفتار او را وقتی خانواده‌اش را از دست داد دیدیم؛ تلاش‌های امیدوارانه‌اش برای پیدا کردن آن‌ها واقعا کار هر کسی نبود.

این رفتار او یک ضعف درونی را نشان می‌دهد؛ ضعفی که ریک به خاطر آن سمت شغل پلیسی رفت. شخصیت ریک از اینکه نتواند از عزیزانش محافظت کند می‌ترسد. احتمالا او در نوجوانی با افرادی مواجه شده که همیشه قوی‌تر از او بودند و ریک نتوانسته در مقابل آن‌ها کاری انجام بدهد.

تا به حال صحبتی از پدر و مادر ریک داخل سریال نشده، اما شاید ریک آن‌ها را به خاطر کسایی از دست داده که از او قوی‌تر بودند. این موضوع احتمالا باعث به وجود این ضعف شده که باعث می‌شود ناخودآگاه ریک یک جمله را مدام تکرار کند « من نمی‌توانم از عزیزانم محافظت کنم»

ریک برای جبران این ضعف حقیر آمیز وارد شغل پلیسی شد تا هم بتواند مهارت‌های لازم را یاد بگیرد و هم به واسطه دستگیر کردن افراد خلافکار خشم درونی‌اش را تخلیه کند.

اما بر گردیم به زمان حال؛ جایی که لوری به ریک می‌گوید:« شین فکر میکنه تو نمی‌تونی از ما محافظت کنی و می‌خواد ما را تصاحب کنه»

در همان صحنه خشم بزرگی در درون ریک زنده می‌شود و باعث می‌شود ریک باری دیگر آثار ضعفی که سال‌ها پیش تجربه کرده را حس کند.

او باز هم سعی می‌کند صبوری خودش را حفظ کند و شین را ببخشد اما این خشم آنقدر زیاد شده که تنها با یک محرک می‌تواند منفجر شود. آن محرک هم زیاده روی شین و تلاش برای کشتن ریک بود؛ او دیگر هیچ بهانه درونی‌ای را قبول نکرد و شین را کشت.

کشته شدن شین توسط ریک نقطه عطفی بود تا این شخصیت یک نگرش کلی به خودش داشته باشد. او متوجه شد که نباید به هر کسی اعتماد کند. از آنجایی که عقده دوران نوجوانی‌اش نیز زنده شد، وارد یک مسیر دیگر شد تا بتواند مجدد این ضعف را جبران کند و به این ترتیب به دوره دوم رهبری وارد شد.

دوره دوم؛ رهبری فعال

هر جایی که بخواید می‌تونید برید؛ ولی اگر قراره بمونید، دیگه از دموکراسی خبری نیست

این دوره با گفته شدن این دیالوگ توسط ریک آغاز می‌شود. در این دوره ریک تمام تلاشش را می‌کند تا به بهترین شکل از عزیزانش محافظت کند؛ اما بخشی از این هدف برای آرامش درونی خودش است.

او این بار به جای نشستن و تماشا کردن مرگ عزیزانش و تصاحب شدن آن‌ها توسط بقیه، سعی می‌کند وارد میدان شود به هر قیمتی که شده از آن‌ها محافظت کند؛ حتی به قیمت از دست دادن شرافت و صداقتی که دوره قبل داشت.

ریک در این دوره سعی می‌کند با خودسازی، خودش را در برابر تهدید‌های بیرونی آماده کند و ایمان به خودش را حفظ کند.

اتفاقات دوران قبل باعث شد که ریک دیگر به هر کسی اعتماد نکند و چه مظلوم و چه نامظلوم همه را سر راه ول می‌کند و تنها حواسش را متمرکز به خانواده و گروهش می‌کند.

او با رهبری کردن گروه به نوعی انرژی خشم درونی‌اش که دوباره بعد از سال‌ها متولد شده را تخلیه می‌کند؛ شخصیت ریک به عزت نفسی نیاز داشت تا بار دیگر بتواند به خودش اعتماد کند و به این باور برسد که آدم ضعیفی نیست. خوشبختانه بقیه اعضای گروه تا حدودی با رهبری او کنار آمدند و ریک این خشم را مرحله به مرحله به واسطه رهبری گروه تخلیه کرد.

آغاز فرایند تغییر

همه چیز به خوبی پیش می‌رود تا زمانی که ریک با مرگ همسرش روبه رو می‌شود. او که هنوز به طور کامل با حس حقارتی که در دوره اول تجربه کرده بود کنار نیامده بود، حسی بزرگ‌تر را تجربه کرد. خشمی که با حملات فرماندار بزرگ‌تر شد و زمینه هدایت او به دوره چهارم را مهیا کرد.

این مفهوم که او همیشه نمی‌تواند مانع سرنوشت بشود بدجوری او را عذاب می‌داد. اما زیاد اهل تخلیه کردن خشم از راه بیرونی نیست، به همین دلیل او از این خشم یک غرور بزرگ ساخت؛ از آنجایی که احساس خشم و غرور رابطه مستقیمی باهم دارند، شخصیت ریک به واسطه این خشم تبدیل به یک شخصیت مغرور و خودبزرگ بینی شد که توهم قدرتمند بودن می‌کرد و این حس را داشت که هیچ کسی نمی‌تواند در برابر او پیروز شود.

دوره سوم _ رهبری تاریک

ریک این بار به خاطر اتفاقات زندان و ماجرا‌های فرماندار دچار یک خشم بزرگ در درون خود شد. از طرفی بسیاری از عزیزانش را از دست داد و از طرفی پناهگاهی که برای آن زحمت زیادی کشیده بود خراب شد.

او باز هم این خشم را درون خود نگه داشت و به جای تخلیه آن از راه مناسب برای خود یک غول از خشم ساخت که در نهایت تبدیل به یک عقده برتری شد. شاید به همین دلیل است که روانشناسان بزرگ دنیا همیشه توصیه می‌کنند که خشم درونی خودتان را از یک راه مناسب تخلیه کنید.

شخصیت ریک به شدت مغرور و دچار توهم خودبزرگ بینی شد؛ او همیشه در ظاهر از خطر فراری است اما این میل در درون او وجود دارد که به دنبال خطر برود و با آن مبارزه کند تا این عقده برتری را به گونه‌ای تخلیه کند و به همه ثابت کند که چقدر می‌تواند قدرتمند باشد.

هنگامی که گروه ریک با جامعه آدم خواران درگیر می‌شوند، ریک یک دیالوگ جالب می‌گوید که شاید خبر از همین غرور و توهم می‌دهد.

به زودی میفهمن...که با بد کسایی در افتادن

اما جایی این عقده برتری ریک قابل لمس می‌شود که وارد الکساندریا می‌شود و دیگر به صورت کاملا محسوس غرورش را به همه ثابت می‌کند.

نمونه آن، زمانی است که ریک قصد می‌کند یک رابطه جدید با جسی برقرار کند؛ آن هم یک رابطه تابو. بسیاری از روانشناسان معتقدند که وقتی شخصیت به سمت اعمال تابو کشیده می‌شود که قصد تخلیه عقده‌های روانی‌اش را داشته باشد.

این بار ریک بود که کس دیگری را صاحب می‌شد و بد بودن شوهر جسی هم مثل یک بهانه قوی، ریک را برای بها دادن به این حرکت تابو به جلو هل می‌داد. کشتن شوهر جسی به ظاهر برای امنیت داخل دیوار‌ها بود اما ریک اینکار را برای این انجام داد که ثابت کند هیچ چیزی نمی‌تواند جلو خواسته‌هایش را بگیرد.

در نهایت جسی توسط گله‌ای بزرگ از متحرک‌ها کشته شد؛ ریک هم مانند دیوانه‌ها با تبر به سمت متحرک‌ها رفت تا مبادا به غرورش ضربه بخورد. البته این کار او استفاده مناسب از این عقده برتری بود.

آغاز فرایند تغییر

تغییر ریک در این دوره، یک فرایند طولانی را طی می‌کند و آغاز آن زمانی است که با نیگان روبه رو می‌شود.

او در ابتدای روبه رویی این حس غرور را همچنان داشت و حتی در آخرین لحظات هم از کرکری خواندن دست نمی‌کشید.

من تو رو میکشم؛ امروز نه، فردا نه، ولی بالاخره تو رو میکشم

اما بعد از مرگ بهترین دوستانش، ریک وارد مرحله سرکوب شد؛ او دیگر غروری نداشت که بخواهد با آن مردمش را رهبر کند؛ تمام غرور و خشم او تبدیل به زنجیری شد که نیگان بر دست و پای او بست.

اما شخصیت ریک از آن دست آدم‌هایی نیست که بتواند این زنجیر را تحمل کند، برای همین تمام تلاشش را کرد تا وارد یک جنگ بزرگ شود و این بار برای آزادی بجنگد.

فرایند تغییر او زمانی کامل می‌شود که ریک نیگان را بالاخره شکست می‌دهد؛ او بعد از شکست نگان به این مفهوم رسید که رهبری واقعی یعنی تمام تلاشت رو بکنی تا به مردمت روحیه بدی و برای آزادی آنها بجنگی. او به این ترتیب وارد دوره چهارم و آخر رهبری شد.

دوره چهارم _ رهبری ایده آل

در واقع شخصیت ریک در این دوره به کمالی می‌رسد که هیچ وقت آن را حس نکرده بود. او دیگر ضعف‌های درونی‌اش را کنار گذاشته و مثل یک رهبر واقعی الهام بخش اعضای گروه و جامعه‌اش است.

بی اعتمادی که او در دوره‌های قبل داشت اکنون کمتر شده و به این دلیل است که با توجه به تجربه‌اش بهتر می‌تواند آدم‌ها را بشناسد و دست به انتخاب و گزینش بزند.

او نه خشمی درون خود دارد و نه عقده‌ای که بخواهد به رفتارش جهت دهد و اشتباهاتش را تکرار کند.

البته او به واسطه همین خشم و عقده‌های درونی‌اش بسیار تصمیم‌های درست و به جایی هم گرفته که اگر این خشم نبود، محرکی برای تفکر و ارزیابی موقعیت نداشت و صرفا یک عضو منفعل می‌شد.

دوره چهارم و آخر رهبری او خیلی زود به پایان رسید و فرصت نشد که آن را به اوج برساند؛ ولی به طور کلی توانست مردمش را به درستی رهبری کند و بتواند حتی بعد از رفتنش هم در پیروزی آن‌ها در جنگ بزرگ نجواگران دست داشته باشد و منبع الهام باشد.

خارج شدن ناگهانی ریک از سریال، ضربه بزرگی به ادامه سریال زد و هواداران بابت این تصمیم ناراحت شدند و منتظر دیدن سرنوشت حقیقی او هستند که احتمالا در قالب یک فیلم سینمایی نشان داده شود.

بیشتر بخوانید:

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (21 مورد)
  • Mohammad2136
    Mohammad2136 | ۱۹ اسفند ۱۳۹۹

    ریک فصل آخر به سریال بر می گرده اما شبیه اون موقعه ای میشه که فصل هشت در خواب می دید که پیرمرد شده و در باغچه های میوه و سبزی آلکساندریا راه می رفت دخترش بزرگ‌ شده بود و نیگان هم داشت باغبانی می کرد

  • J-MO
    J-MO | ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

    بسيار عالى . برای دريل هم همچین مقاله ای بنویسید

  • abbas4ss
    abbas4ss | ۱۲ بهمن ۱۳۹۹

    کاملاً موافقم ?? آقای اکرمی نقدتون عالی بود، ممنون‌ ?‍♂️

  • Amir-M
    Amir-M | ۸ بهمن ۱۳۹۹

    زیبا بود?

  • Shantiajo
    Shantiajo | ۸ بهمن ۱۳۹۹

    به نظر من کارگردان از علم اقتصاد استفاده کرده تا پول بیشتری بدست بیاره برای این ریک رو حذف کرد
    و دوباره در فصل دهم یا یازدهم پدیدار میشه

    • abbas4ss
      abbas4ss | ۱۲ بهمن ۱۳۹۹

      من تا حدودی موافقم، جالب بود نظرتون ??

    • moomoony
      moomoony | ۴ اردیبهشت ۱۴۰۱

      خودش نخواست دیگه بازی کنه

  • TODD
    TODD | ۸ بهمن ۱۳۹۹

    شخصیت پردازی ریک با گذشت هر فصل تاریک و تاریک تر میشد. لطفاً سراغ
    شخصیت هانیبال لکتر برید
    با تشکر از نویسنده بابت مقاله

    • ایمان اکرمی
      ایمان اکرمی | ۸ بهمن ۱۳۹۹

      چشم، ممنون بابت خوندن مقاله

  • Just a Human
    Just a Human | ۷ بهمن ۱۳۹۹

    تو مقاله اسپویل داره؟ چون الان شروع کردم فصل 2 ام...

    • MRJoker
      MRJoker | ۷ بهمن ۱۳۹۹

      اره اسپویل داره

    • آرش پارساپور
      آرش پارساپور | ۸ بهمن ۱۳۹۹

      آره سروش جان انصافا نمیشه یک کاراکتر رو بررسی کرد و از اتفاقاتی که سرش اومده نگفت. کاملتر که کردی سریال رو به مقاله سر بزن.

      • Just a Human
        Just a Human | ۸ بهمن ۱۳۹۹

        ذخیره شد.

  • Nell
    Nell | ۷ بهمن ۱۳۹۹

    متن خیلی خوبی بود کاش برای کارول هم همچین مقاله ای بنویسید

    • abbas4ss
      abbas4ss | ۱۲ بهمن ۱۳۹۹

      به شدت موافقم ?? آقای اکرمی دستم به قلمتون ✍?

  • EldenSouls
    EldenSouls | ۷ بهمن ۱۳۹۹

    حیف این اسطوره که نابودش کردن

  • Samanfh
    Samanfh | ۷ بهمن ۱۳۹۹

    این سریال با وجود ریک زندس فصل دهم که ریک نبود احساس بی روح بودن سریال احساس میشد. بازگشت ریک تو فصل بعد میتونه این سریال رو زنده کنه.

    • EldenSouls
      EldenSouls | ۷ بهمن ۱۳۹۹

      هیچی نمیتونه اون زباله رو زنده کنه

  • amir-
    amir- | ۷ بهمن ۱۳۹۹

    اسپویل
    چند وقت پیش یه ویدیو دیدم که دوتا از سکانس های این سریال رو با هم میکس کرده بود که گذاشتن این دو تا سکانس کنار هم اونقدر برام جالب بود که چند ثانیه خشکم زد
    سکانس اول
    فرمانده ، پناهگاه ریک رو محاصره کرده و هرشل (یکی از افراد ریک) رو گروگان گرفته و میخواد که تسلیم بشن
    ریک : اسلحه هاتون رو کنار بزارین بیاین داخل و یه قسمتی از زندان (پناهگاه) رو بردارین و زندگی کنین
    فرمانده : دروغگو (سر هرشل رو قطع میکنه و جنگ شروع میشه)
    سکانس دوم (چند فصل بعد)
    ریک به تعدادی بازمانده جدید بر میخوره و دوباره یه سری جمله شبیه سکانس قبل رو تکرار میکنه اینبار بازمانده ها بهش اعتماد میکنن ولی چند ثانیه بعد ریک از پشت بهشون خنجر میزنه و میکشتشون یکیشون که داشت نفس های آخرش رو میکشید گفت : ولی تو قول دادی
    ریک : دروغ گفتم

    • ایمان اکرمی
      ایمان اکرمی | ۸ بهمن ۱۳۹۹

      یکی از تاریک‌ترین سکانس‌‌هاش همین بود که گفتی. ممنون بابت خوندن مقاله

    • abbas4ss
      abbas4ss | ۱۲ بهمن ۱۳۹۹

      نظرتون جالب بود، یه اسکرین ازش گرفتم. ممنون ?‍♂️

مطالب پیشنهادی