سرنوشت پس از مرگ در اسطوره شناسی نورس
دوشیزگان میدان نبرد، والکیری (Valkyrie)، در روایتی دختران اودین و در روایت دیگری از اسطوره شناسی نورس شاهزادگان درستکاری هستند که خود را وقف خدمت به اودین کرده و نامیرا شدهاند. مردمان نورس، والکیریها را ...
دوشیزگان میدان نبرد، والکیری (Valkyrie)، در روایتی دختران اودین و در روایت دیگری از اسطوره شناسی نورس شاهزادگان درستکاری هستند که خود را وقف خدمت به اودین کرده و نامیرا شدهاند. مردمان نورس، والکیریها را سوار بر اسبهایی به شکل ابر و انعکاس نور بر روی زره و سلاحشان را به شکل رعد و برق تصور میکردند.
وظیفه دوشیزگان والکیری این بود که پس از هر نبرد به فرمان پدر خدایان، اودین به زمین آمده و از میان مردگان، قهرمانان و جوانمردانی را که در راه پیروزی و با نام اودین کشته شدهاند، انتخاب کرده و با خود به ولهالا (Valhalla - تالار قهرمانان) ببرند، تا در کنار خدایان در نبرد رگناروک (Ragnarok) مبارزه کنند.
والکیریها دخترانی زیبا با موهایی طلایی بودند که کلاهخود نقره یا طلا به سر و زرهای قرمز رنگ به تن داشتند، آنها با نیزه در یک دست و سپر در دست دیگر سوار بر اسبهای سفید رنگی (ابرها) میشدند که بر فراز میدان جنگ پرواز کرده و هر آنکه شایسته باشد سوار بر اسب کرده و به سمت ولهالا میروند.
در ولهالا والکیریها سلاح و سپرهای خود را کنار گذاشته و وظیفه پذیرایی از مهمانان با نوشیدنی مخصوص خدایان (Mead - ترکیبی از خون و عسل) را به عهده دارند.
آشنایی با لوکی، خدای نیرنگ
لوکی خدای نیرنگ و شرارت، ارباب دروغ و دغل، و به روایتی فرزند جاینتهاست. لوکی را مردمان نورس به آتش تشبیه میکنند که هم ویرانگر و خطرناک است و هم نجاتبخش و مفید.
لوکی از خدایان اِسیر (Aesir) نیست اما در اَزگارد (Asgard) مستقر است و مردم عامه لوکی را برادر ثور و فرزندخواندهی اودین میدانستند ولی لوکی در واقع برادر قسمخوردهی اودین بوده و به نحوی عموی ثور حساب میشود. به همین دلیل هیچ یک از خدایان جرات صدمه زدن به او را نداشتند.
لوکی قادر به تغییر ظاهر خود است و در داستانهای اسطورهای نورس به شکل مگس، گرگ، شاهین و... حضور دارد، اما شکل رایج او فردی به شکل خدایان اِسیر و بسیار جذاب، باهوش و حاضرجواب بود که برای مسائل مختلف به خدایان مشاوره میداد ولی معمولاً در بیشتر داستانها خدایان از گوش کردن به نصیحت او صدمه دیده یا پشیمان میشوند.
با وجود پذیرش لوکی در میان خدایان اِسیر درنهایت در رگناروک شاهد هستیم که او فرمانده سپاهی از جاینتها شده و به خدایان حمله میکند.
مردمان نورس اعتقاد داشتند که لوکی منشا اصلی حرکت در جهان، از حرکت آسمانها گرفته تا گردش خون در بدن انسانهاست. برخی مورخین اعتقاد دارند که لوکی در حقیقت از نسل جاینتها نیست بلکه از نسل خدایانی است که قبل از اودین وجود داشته و از بین رفتهاند.
فرزندان لوکی و رابطه آنها با دنیای پس از مرگ
یکی از همسران لوکی بانوی جاینتی به نام آنگربودا (Angrboða - نماد بیماری و مرض) بود و این دو سه فرزند داشتند:
- یورمنگاندر (Jörmungandr): مار عظیمالجثهای که به دور میدگارد چنبره زده است
- فِنریر (Fenrir) : گرگی سخنگو به عظمت کوهستان
- هِل (Hel): دختری نیمه مرده و نیمه زنده، الهه مردگان و ملکه زیرزمین
هر یک از فرزندان لوکی به نوبه خود نمادی از شرارت بودند. فنریر نماد درد، یورمنگاندر نماد گناه و هل نماد مرگ.
فرزندان لوکی در خفا و در یوتنهیم (Jötunheim – سرزمین غولها) متولد و بزرگ شدند و زمانی خدایان از وجود آنها باخبر شدند که دیگر دیر شده بود. به همین دلیل اودین تصمیم گرفت برای دور کردن دردسرها و خطراتی که ممکن است ایجاد کنند آنها را به مکانهای دوری فرستاد. یورمنگاندر به اعماق دریا تبعید شد، فنریر را خدایان با دوز و کلک به بند کشیدند و هل (یا هلا - در زمان نوشتار اسطورههای نورس توسط مورخان مسیحی به منظور احترامبخشی به الههها و خدایان مونث در انتهای نام آنها "الف" اضافه کردند مثل هل= هلا، فریگ= فریگا، والکیری= والکیریا) هم به #نیفلهیم (Niflheim – دنیای یخ) فرستاده شد و اودین به او قدرتی بر سرزمینهای نهگانه هدیه کرد و سرزمین نیفلهیم با ورود هل به چندین بخش تقسیم شد که یکی از آنها همان سرزمین مردگان یا هلهیم (Helheim) است.
برای مردم معمولی در دنیای نورس چه چیزی پس از مرگ در انتظار است؟
به جز کسانی که در میدان جنگ کشته شده باشند که توسط والکیری به ولهالا میرسند، سایر مردگان به هلهیم میروند. افرادی که در زندگی گناهی مرتکب نشدهاند و یا در اثر سن زیاد یا بیماری مردهاند شامل رحمت بانو هل میشود.
پس از مرگ بر طبق اسطورههای نورس ارواح باید مسیری را طی کرده و به نیفلهیم (سرزمین یخ) وارد شوند. ورود به سرزمین نیفلهیم با دشواریهای زیادی همراه بود، چون در زیر زمین (Midgard - میدگارد) قرار گرفته و راهی سخت، تاریک به همراه بادهای سرد داشت و در پایان راه هم باید از روی پلی کریستالی عبور کرده که تنها با یک تار مو معلق نگه داشته شده بود.
مردمان نورس اهمیت ویژهای برای عبور از این پل قائل بودند و از اینکه آرامش و تعادل آن را بهم بزنند بسیار میترسیدند، آنها حتا با مردگانشان کفشهای مخصوصی به نام "کفش هل" آتش میزدند که هم در مسیر سخت مانع آسیب پاهای ارواح شود و هم با عبور از روی پل صدایی ایجاد نکند.
دو اسکلت به نام مودگود (Móðguðr) نگهبان این پل کریستالی بودند که از هر کسی که خواهان عبور از پل بود کاسهای خون درخواست میکردند.
با عبور از پل، ارواح به جنگلی از درختانی با برگهای آهنین وارد میشدند و با عبور از آن به دروازههای هلهیم میرسیدند. در جلوی این دروازه سگی خونین به نام گارم (Garm) که سگ مخصوص هل است، نگهبانی میدهد.
با ورود به دروازههای هلهیم ارواح وارد فضایی سرد و تاریک و مهآلود میشوند و صدای ضربات بلندی به دیگی بزرگ از دور شنیده میشود. این فضا به تالار مخصوص هل، به اسم "بدبختی" میرسد و در آن در ظرفهای "گرسنگی" و با چاقوی "حرص و طمع" از ارواح پذیرایی میشود.
برخلاف مردم بیگناه، گناهکاران پس از مرگ با وحشت و ترسی باورنکردنی روبهرو میشوند. آنها به محلی میروند که از بخار یخ و سم پوشیده شده و از غاری عبور میکنند که پر از مارهایی گرسنه است. اگر ارواح گناهکاران موفق شوند از این غار فرار کنند در نهایت به قلعهای لبریز از سم مارها میروند که در آنجا در دیگهایی که موقع ورود به هلهیم صدای ضرباتش را میشنیدند، برای نیتاگ (Níðhöggr - اژدهای خونخوار مخصوص هل) سرو میشوند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
میشه از مانوی و مزدیسنا هم بذارید
To valhalla ... تا حالا فکر کردید اگه تو دوران وایکینگ ها زندگی میکردین چه اخلاقیات و تصوراتی داشتین ؟
مقاله عالی بود
عالی بود. این سری مقالات رو ادامه بدید
پ.ن: و باز هم *حتی* (:
ما همه از او هستیم و به سوی او باز میگردیم.?
من با خوندن کتاب های مگنس چیس با والهالا اشنا شدم، واقعا کتاب های جذابی بودن??