خیر، بازیها فرزند شما را مضطرب و ناتوان از رسیدگی به امور نمیکنند
امروزه ما دائماً از این میشنویم که تکنولوژیهای دیجیتال مدرن در حال نابود کردن مغز نوجوانان هستند و آنها را به اشخاصی مضطرب، نگران و ناتوان از تمرکز تبدیل میکنند. اما وحشت نکنید؛ مسائل آنقدرها ...
امروزه ما دائماً از این میشنویم که تکنولوژیهای دیجیتال مدرن در حال نابود کردن مغز نوجوانان هستند و آنها را به اشخاصی مضطرب، نگران و ناتوان از تمرکز تبدیل میکنند.
اما وحشت نکنید؛ مسائل آنقدرها هم که به نظر میرسند هولناک نیستند.
علیرغم اخباری که خلاف این موضوع را بیان میکنند، شواهد بسیار اندکی از یک اختلال اپیدمیک اضطراب در میان نوجوانان وجود دارد. صرفاً به این دلیل ساده که آخرین نظرسنجی جامع و قابل استناد در زمینه اختلالات روانی میان جوانان آمریکایی، بیش از یک دهه پیش انجام شده.
هماکنون بیشمار گزارش وجود دارد که بنابر نظرسنجیهای صورت گرفته از مردم، خبر از اضطراب فزاینده میان نوجوانان میدهند اما این گزارشها براساس پاسخیهایی هستند که خود شخص - چه کودکان و چه والدین آنها - ارائه میکنند و معمولاً نرخ اختلالات روانی را به شکلی اغراقآمیز نشان میدهند. چراکه در این گزارشها، اختلالات خفیف شناسایی میشوند و نه سندرمهایی که از نظر پزشکی حاد به حساب میآیند.
بنابراین چه چیزی به خلق این ذهنیت منجر شده که نوجوانان ما روز به روز مضطربتر و نگرانتر میشوند؟ یک احتمال اینست که این داستانها، پرچمدار موجی از اختلالات اضطرابی هستند که هنوز در نظرسنجیهای فراگیر مشاهده نشدهاند. یا شاید نرخ اضطراب در حال افزایش است اما صرفاً میان قشری خاص از مردم - یعنی قشر برخوردار - که معمولاً رسانهها توجه بیشتری به آنها نشان میدهند.
البته احتمال این موضوع از هر چیز دیگری بیشتر است که این اپیدمی صرفاً یک افسانه باشد. سوال جالبتر اینست که چرا این مسئله تا این حد به عنوان یک حقیقت پذیرفته میشود؟
یک دلیل میتواند این باشد که والدین این ایده را پذیرفتهاند که تکنولوژیهای دیجیتال - نظیر بازیهای ویدیویی، اسمارتفونها و امثالشان - از لحاظ عصبشناسی و روانشناختی مسموم هستند. اگر این را باور کنید، به نظرتان شهودی میرسد که نسلی که با این تکنولوژیهای فراگیر رشد مییابد محکوم به رنج بردن از مشکلات روانشناختی خواهد بود. اما این ذهنیت نهچندان درست، نشئت گرفته از مطالعاتی است که در شرایط بسیار محدود صورت گرفته اند.
بنابر برخی گزارشها، میزان فزاینده استفاده از ارتباطات الکترونیکی و تماشای تلویزیون و تجربه بازیهای ویدیویی، ارتباطی مستقیم به سطح سلامت روانی کمتر دارد. مشکل اینجاست که این گزارشها صرفاً رابطه متقابل را نشان میدهند. کاملاً محتمل است که نوجوانانی که مضطربتر و ناخشنودتر هستند به سمت اسمارتفونها و بازیهای ویدیویی کشیده شوند تا به اندازه هم سن و سالان برخوردارتر خود قادر به دفع احساسات منفی باشند.
در یک تحقیق دیگر، گروهی از دانشمندان از .M.R.I برای بررسی فعالیتهای ذهنی افراد جوانی استفاده کردهاند که به بازیهای ویدیویی آنلاین «اعتیاد» دارند و خبر از تفاوتهایی در ساختار و عملکرد ذهن آنها دادهاند. به عنوان مثال در یک گزارش آمده که گروهی متشکل از ۱۷ نوجوان «معتاد» به بازیهای آنلاین، تغییراتی اندک در ساختار مغزی خود داشتهاند و چنین تغییراتی در ذهن افرادی که به صورت کنترل شده بازی میکنند به چشم نمیخورد.
اما یکبار دیگر، این مطالعات نمیتوانند بگویند که آیا ناهنجاریهای مغزی، نتیجه استفاده بیش از حد از اینترنت بودهاند، یا اینکه فاکتورهایی از پیش وجود داشته که ریسک ابتلا به این ناهنجاریها را افزایش میدهد.
درباره ادعای مربوط به اینکه اسمارتفونها به معنای واقعی کلمه میتوانند به اندازه مواد مخدر اعتیادآور باشند چه؟ به نظر میرسد این ادعا براساس مطالعاتی به کمک .M.R.I بوده که نشان میدهد کودکان «معتاد» به آنلاین گیمینگ، به هنگام مشاهده تصاویر مربوط به بازیهای ویدیویی، فعالیت بیشتری در مسیر پاداش ذهنی خود نشان میدهند.
جای تعجبی هم ندارد. اگر کسی ذهن شما را اسکن کند و در عین حال تصویری از یکی از موضوعات مورد علاقهتان نشانتان دهد - مثلاً رابطه جنسی، شکلات، پول، یا هرچیز دیگر - مسیر پاداش ذهن شما مثل درخت کریسمس روشن خواهد شد. اما این بدان معنا نیست که شما به آنها اعتیاد دارید.
سوال حقیقی اینست که تکنولوژیهای دیجیتال میتوانند مثل مواد مخدر تغییراتی پایدار در ذهن فرد به وجود آورند یا خیر. شواهد بسیار اندکی وجود دارد که صحت این مسئله را تایید کند. در حالی که یک شخص دائم الخمر برای ترک الکل باید وارد پروسه ترک اعتیادی شود که جان وی را تهدید میکند، تا به حال هیچ نوجوانی را ندیدهایم که در مسیر ترک اعتیاد به موبایل، به اورژانس بیمارستان مراجعه کرده باشد. او صرفاً نوجوانی است که میخواهد موبایلش را پس بگیرد.
با درنظرگیری تمام اینها، چرا بسیاری از والدین هنوز بر این مسئله پافشاری میکنند که فرزند نوجوانشان با مشکل اضطراب روبرو است؟ متاسفانه این ذهنیت نشاندهنده نوعی تغییر رویکرد فرهنگی به سمت آسیبشناسی سطوح روزمره از استرس است.
میان اضطراب روزمره و اختلال اضطراب تفاوتی اساسی وجود دارد. اختلال اضطراب قدرت انجام هرکاری را از شخص میگیرد، زیرا وی با اضطراب حاد - حتی زمانی که کوچکترین دلیلی برای استرس وجود دارد - مواجه است. اضطراب روزمره اما کاملاً طبیعی بوده و پاسخی منطقی به استرس واقعی است. نوجوانان - و هر فردی با هر سن دیگر - هرازچندگاهی با اضطراب مواجه میشوند و باید هم بشوند.
برخی معتقدند که جوانان امروزی اضطراب بیشتری دارند چون جهانی که حالا در آن زندگی میکنیم خطرناکتر و حیلهگر تر از هر زمان دیگر است. رقابت بر سر ورود به دانشگاه و تاثیرات مشهود رکود اقتصادی میتواند برخی از فاکتورهای موثر باشد. درست به نظر میرسد اما در آن صورت اضطراب یک پاسخ مناسب به تغییرات زندگی است؛ نه یک اختلال روانی.
البته که این حرف مردم است، اما به عنوان یک روانپزشک هیچوقت شاهد افزایش تعداد بیمارانی که از اختلالات واقعی اضطراب رنج میبرند نبودهام؛ یعنی بیمارانی که نیاز به درمان دارند و معمولاً دارو مصرف میکنند تا از پریشانی خود بکاهند. چیزی که متوجهاش شدهام اینست که تعداد بیشتری از بیماران جوانتر به خاطر مسائلی که چندان جدی به نظر نمیرسند نگران میشوند و سپس از نگرانی خود نگران.
به عنوان مثال چند بیمار که اوایل دهه سوم زندگی خود بودند، به خاطر فشار کار از اضطراب رنج میبردند و پس از چند شب بیخوابی، نگران وضعیت خود شده بودند. هیچکدام از آنها از لحاظ پزشکی افسرده نبودند؛ با این حال قانع شده بودند که بیخوابیشان تاثیری جدی بر بهرهوری کاریشان گذاشته و از لحاظ جسمی بیمارشان میکند. هنگامی که به آنها گفتم دلیل زیادی برای نگرانی وجود ندارد، همگی متعجب و خیلی راحت قانع شدند. سوالم این است که چرا بدون صحبت با من این را نمیدانستند؟
وقتی چند سال پیش برای اولین بار تماسی از سوی مادر یک بیمار نوجوان داشتم، سرنخی به دست آوردم. او نگران بود که پسرش بعد از جدایی از دوست دخترش خوشحال نیست و از من خواست تا «نگاهی به او بیندازم».
از آن جایی که قضیه چیزی فراتر از نگرانی نسبت به ناخشنودی فرزند نبود - که پاسخی نرمال به ناکامی رمانتیک است - به او گفتم که پسرش هر زمان نیاز بود میتواند با من تماس بگیرد.
از آن زمان تماسهای مشابهی از سوی والدینی دریافت کردهام که نسبت به توانایی فرزند نوجوان خود در رسیدگی به کارهای روزمره نگران بودهاند؛ کارهایی مثل عملکرد ضعیف در امتحانات مدرسه یا ناتوانی در پیدا کردن شغل طی فصل تابستان.
تمام این والدین در حال القاء این موضوع به کودکان خود هستند که پاسخ احساسیشان به تجارب سخت اما رایج نباید دست کم گرفته شود و آنها به توجه بالینی نیاز دارند.
حقیقت اینست که مغزهای ما بیشتر از آنچه که تصور میکنیم در برابر تغییر، مقاوم یا انعطافپذیر هستند. این افسانه که نوعی اختلال اضطراب اپیدمیک با استفاده بیش از حد نسل فعلی از تکنولوژیهای دیجیتالی به وجود آمده، اساساً نشان میدهد که چقدر ذهن ما از ایدههای اغراقآمیز تاثیر میگیرد.
بله، ذهن ما به گونهای دچار تکامل شده که قادر به یادگیری و استخراج اطلاعات حیاتی از محیط باشد، اما انعطافپذیری عصبی هم محدودیتهای خودش را دارد. حتی زمانی که جوان و تاثیرپذیر هستیم، ذهن ما ترمزهای مولکولی و ساختاری خاصی دارد که میزان تغییرات ذهنی را براساس تجربیات به دست آمده کنترل میکند (و هرچه بیشتر پا به سن میگذاریم، این ترمزها سختگیرتر میشوند).
این اتفاق خوبی است. بدون این محدودیتها، در خطر بازنویسی یا از دست دادن اطلاعاتی بودیم که دانستنشان برای بقا حیاتی است.
باید در نظر داشت که با از راه رسیدن تکنولوژیهای تازه، معمولاً نگرانیهای اخلاقی و پزشکی نیز از راه میرسند. یادتان میآید آن روزهایی را که گفته میشد تلویزیون باعث پوسیدن مغز میشود؟ هیچوقت اتفاق نیفتاد. این ذهنیت که مغز یک لوح سفید است که به آسانی با تکنولوژیهای دیجیتال دچار تغییر میشود، حداقل تا به امروز، فقط متعلق به داستانهای علمی-تخیلی بوده است.
بنابراین هر بار که کودک شما مضطرب یا ناراحت میشود، نگران نباشید که او مشکل خاصی دارد. نوجوانان ما - و مغز آنها - مجبور به سر و کله زدن با چالشهای زندگی مدرن هستند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
بسیارعالی