ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

اسطوره‌شناسی

افسانه‌های چینی از حیوانات مقدس

در ذهن اجداد ما در سراسر عالم هستی، موجوداتی که در کنار ما زندگی می‌کردند اما قادر به سخن‌وری نبودند اما با یکدیگر به راحتی ارتباط برقرار می‌کردند به نوعی جادویی و فراطبیعی محسوب می‌شدند. ...

پردیس احمدی
نوشته شده توسط پردیس احمدی | ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ | ۲۲:۰۰

در ذهن اجداد ما در سراسر عالم هستی، موجوداتی که در کنار ما زندگی می‌کردند اما قادر به سخن‌وری نبودند اما با یکدیگر به راحتی ارتباط برقرار می‌کردند به نوعی جادویی و فراطبیعی محسوب می‌شدند. انسان‌های اولیه این موجودات را به شکل عناصری مقدس یا تضمین‌کننده شانس در زندگی باور داشتند و با کشیدن نقش آنها بر روی پوست خود یا ابزارهایشان، استفاده از پوست، استخوان یا حتا دندان‌های آنها به شکل زیورآلات به عنوان عناصری مقدس و ضامن شانس و قدرت در شکار، نبرد یا حتا کشاورزی استفاده می‌کردند.

تمدن چین باستان (که متاسفانه بنابر دلایل متعددی که پیشتر بررسی شد) فرهنگی بسیار غنی و قدیمی دارد که در آن بر اساس اعتقادات تائوئیسم و بودیسم، و حتا اعتقادات چینیان باستان پیش از پیدایش این ادیان، به طبیعت، گیاهان و حیوانات توجه بسیار شده است و در نظر مردم چین باستان حیوانات زیادی که در این بخش وسیع کره زمین زندگی می‌کردند و می‌کنند، هر یک ویژگی‌های اساطیری و جادویی دارند که در هنگام نیاز، انسان درستکار می‌تواند برای کمک به این موجودات قدرتمند رجوع کند.

مرغ‌ ماهی‌خوار از حیوانات مقدس چینی

در داستان‌ها مهم اساطیر چین باستان، اژدهایان مهم‌ترین موجوداتی محسوب می‌شوند که تمام قاره‌ها و فرهنگ‌ها را در نوردیده و به اشکال مختلف به تمدن‌ها غرب و شرق سرزمین چین توصیف شده‌اند (مانند اژدهای تمدن‌های اروپایی که موجودی بالدار و خون‌خوار است که از دهانش آتش بیرون می‌زند، مانند نیتاگ (Níðhöggr) در اساطیر نورس یا هایدرا (Hydra) در اساطیر یونان یا اژدهایانی که در هفت‌خوان رستم و هفت‌خوان اسفندیار در اساطیر ایران باستان توصیف شده است.)

اما اژدهایان تنها موجوداتی نبودند که در اساطیر چین به آنها پرداخته شده است. موجودات افسانه‌ای و خیالی تنها موجوداتی نیستند که چینیان باستان درباره آنها قصه‌ها و افسانه‌ها روایت کرده‌اند، بلکه در داستان‌های محلی (فولکلور) چینیان حیوانات واقعی نیز حضور دارند و نقش اصلی داستان را ایفا می‌کنند.

پاندا مشهورترین و محبوب‌ترین حیوان مقدس چینی

قصه اول: دشمنی سگ و گربه

براساس داستانی قدیمی، خانواده‌ای ثروتمند صاحب یک سگ و یک گربه بودند. این خانواده خبر نداشتند که دلیل ثروت بی‌انتهای آنها انگشتری جادویی است که سالیان پیش از اجداد خود به ارث برده بودند و از همین روی روزی انگشتر را به عنوان هدیه به یکی از دوستانشان می‌دهد.

دوست آنها به محض بیرون رفتن از خانه آنها بر سر راه خود به سمت منزل فقیرانه‌اش کیفی پر از پول پیدا می‌کند و دیری نمی‌پاید که زندگیش متحول شده و حتا از دوستانش نیز ثروتمندتر می‌شود.

روزی او تصمیم می‌گیرد که به دوستانش سری زده و از موفقیت‌هایش و آنچه بر او گذشته برایشان تعریف کند اما می‌بیند که خبری از آنها در خانه پرشکوه سابقشان نیست. با پرس‌وجو از همسایگانشان درمی‌یابد که آنها در اثر یک ورشکستگی بزرگ وادار به فروختن خانه و هر آنچه داشتند شده‌اند به طوری حتا غذایی برای خوردن نیز ندارند.

گربه؛ ناجی خانواده؟

او در آخر موفق به پیدا کردن دوستانش می‌شود و می‌بیند که در آلونکی کثیف زندگی بسیار فقیرانه‌ای دارند و حتا سگ و گربه آنها نیز غذایی برای خوردن ندارند که از شما چه پنهان گاها حتا به فکر خوردن آنها نیز می‌افتادند. دوستشان در کمال ناراحتی اندکی غذای برای آنها تهیه می‌کند و به دنبال زندگی خود می‌رود.

در همین حین، سگ نزد گربه می‌رود و به او می‌گوید که این شخص همان کسی است که انگشتر جادویی را از آنها گرفته و ببین که به چه ثروتی دست یافته است. گربه تصمیم می‌گیرد که به دنبال او رفته و انگشتر را از خانه او بدزدند و برای صاحبشان پس بیاورند.

سگ و گربه چاره‌ای می‌اندیشند

در مسیر سگ نقشه‌ای می‌کشد و به گربه می‌گوید تو باید موشی شکار کنی تا زمانی که به آنجا رسیدیم با جویدن در جعبه یا صندوقی که انگشتر در آن نگهداری می‌شود بتواند آن را بیرون آورده و به ما دهد. گربه نیز به حرف او گوش داده و همه چیز طبق نقشه پیش می‌رود و آنها موفق می‌شوند انگشتر جادویی را پس بگیرند.

گربه موش را شکار کرده و انگشتر را پس می‌گیرد

در راه برگشت زمانی که به آلونک صاحبانشان نزدیک می‌شوند سگ که می‌بایست از در وارد شود جلوی در ایستاده و از گربه می‌خواهد که از دیوار بالا رفته و در را برایش باز کند. گربه هم به بالای دیوار پریده اما به جای باز کردن در مستقیم به سراغ صاحبشان رفته و انگشتر جادویی را تحویل او می‌دهد. اعضای خانواده گربه را ناز و نوازش می‌کنند و قسم می‌خورند که خوراکی و آرامش او همیشه اولویتشان باشد و زمانی که سگ را پشت در پیدا می‌کنند او را سرزنش کرده و به زور اجازه می‌دهند که دوباره وارد خانه شود.

دشمنی سگ و گربه طبق داستان‌های چینی

به این ترتیب دشمنی سگ و گربه از اینجا شروع شده و برای همین است هر وقت سگی گربه‌ای را می‌بیند می‌خواهد او را دنبال و شکار کند.


قصه دوم: مرغ 9 سر

در زمان‌های قدیم پادشاه بزرگ چین صاحب دختری می‌شود زیبا و سربه‌هوا. با بزرگ شدن دختر، او بیشتر اوقات خود را در باغ قصر و به دور از سایرین سپری می‌کرد. روزی زمانی که در حال قدم زدن در باغ بود طوفانی شدید شروع می‌شود و زمانی که دختر به آسمان نگاه می‌کند می‌بیند که این طوفان در اثر بر هم خوردن بال‌ها عظیم یک پرنده 9 سر به وجود آمده که آهسته پایین آمده و دختر را در چنگال‌های خود گرفته و به غار خودش می‌برد.

پادشاه با شنیدن خبر مفقود شدن پرنسس دستور می‌دهد که تمام مردمان سرزمین چین برای یافتن او بسیج شوند و هر کسی که بتواند او را پیدا کند، پادشاه او را به عنوان همسر دخترش برمی‌گزیند.

پرنسس جوان

در میان مردم پسر چوپان در هنگام چرای گوسفندانش دیده بود که پرنده‌ای عظیم پرنسس را با خود به سمت غاری در کوهستان می‌برد. پسر به سمت کوهستان به راه می‌افتد اما در کمال ناباوری زمانی که به غار می‌رسد می‌بیند که ورودی غار در دره‌ای عمیق قرار دارد و جز پرواز کردن هیچ راهی برای ورود به غار نیست. در همین لحظه جوانی او را می‌بیند و ماجرا را از او می‌پرسد و تصمیم می‌گیرد که به او برای ورود به غار کمک کند.

به این ترتیب عده‌ای از مردم حوالی کوهستان جمع شده و چوپان را در سبدی بزرگ می‌گذارند و آهسته به سمت پایین تا محل ورودی غار می‌فرستند. زمانی که چوپان به دهانه غار می‌رسد دختر پادشاه را می‌بیند که در حال تیمار کردن زخم مرغ 9 سر است.

مشخص می‌شود که در مسیر ربودن دختر پادشاه، سگی شکاری به مرغ حمله کرده و دهمین سر او را جدا کرده است و پرنسس در حال تمیز کردن و بستن سر قطع شده مرغ می‌باشد که با دیدن چوپان به او می‌گوید فورا مخفی شود. زمانی که بستن زخم‌های پرنده به پایان می‌رسد تمام سرهای اون یکی‌یکی به خواب عمیقی فرو می‌روند.

مرغ 9 سر

در این لحظه چوپان بیرون آمده و با شمشیرش تمام 9 سر مرغ را جدا می‌کند و به دختر پادشاه می‌گوید که فورا به داخل سبد رفته تا اهالی کوهستان او را به بالا بکشند. پرنسس قبول می‌کند اما پیش از رفتن سنجاقی از موهایش بیرون آورده و آن را از وسط نصف می‌کند و هم‌چنین دستمال گل‌دوزیش را به دو قسمت تقسیم می‌کند و نصف سنجاق و دستمال را به چوپان می‌دهد و به او می‌گوید به خوبی از آنها مراقبت کند.

زمانی که اهالی کوهستان دختر پادشاه را به بالا می‌کشند مستقیم به سراغ شاه می‌روند تا بتوانند جایزه بزرگ را از آن خود کنند و چوپان بیچاره را در لانه مرغ 9 سر تنها می‌گذارند. چوپان هم راهی ندارد جز اینکه به داخل غار برود و مسیر خروجی را از انتهای دیگر غار پیدا کند.

اولین چیزی که توجه چوپان را با ورود به غار جلب می‌کند جنازه‌های پرنسس‌ها و دختران جوان زیادی است که توسط مرغ 9 سر ربوده شده و از گرسنگی تلف شده‌اند. جلوتر او ماهی بزرگی را می‌بیند که با چهار میخ به دیوار آویخته شده است و به محض اینکه به پولک‌های آن دست می‌زند، او به پسر جوانی هم‌چون خودش تبدیل می‌شود.

چوپان به دنبال پرنسس می‌رود

دو جوان با هم پیمان می‌بندند که با یاری هم راه فرار از این غار نفرین شده را پیدا کنند و به سمت اعماق غار حرکت می‌کنند. جوانی که تازه از شکل ماهی خارج شده بود به شدت احساس گرسنگی می‌کند اما در اطرافش چیزی جز سنگ و کلوخ پیدا نمی‌کند، تا اینکه به اژدهای عظیمی می‌رسند که در حال خوردن سنگی بزرگ است.

جوان نیز سنگ کوچکی برداشته و به تقلید از اژدها شروع به خوردن می‌کند و در کمال تعجب می‌بیند که سنگ‌ها خوردنی هستند و رمانی که سیر می‌شود، چوپان به اژدها نزدیک شده و از او راه خروج از غار را سوال می‌کند. اژدها بدون اینکه سرش را بالا بیاورد به سمت انتهای دم عظیمش اشاره می‌کند و به خوردن سنگ ادامه می‌دهد.

دو جوان به مسیر خود ادامه می‌دهند تا به لاک خالی و بزرگ یک لاکپشت می‌رسند که در آن پر از دانه‌ها درشت مروارید است. این مرواریدها اما مرواریدهایی جادویی بودند که با انداختن آنها در آتش، آتش رام شده و سوزانندگی خود را از دست می‌داد و با انداختن آنها در آب، در محل افتادن مروارید آب به دو قسمت تقسیم می‌شد.

پسر اژدهای اقیانوس آزاد می‌شود

چوپان مرواریدها را برداشته و به مسیر خود به همراه دوست تازه‌اش ادامه می‌دهد تا به انتهای غار می‌رسند اما مسیر آنها توسط اقیانوسی پهناور و عمیق سد شده بود. چوپان مشتی مروارید به داخل آب انداخته و راه را برای عبورشان باز می‌کند و از میان آب اژدهایی بزرگ نمایان می‌شود.

اژدها با خشم به چوپان می‌گوید که چطور جرات می‌کنی در قلمروی من وارد شوی و برای من مزاحمت ایجاد کنی؟ اما با دیدن جوانی دیگر فورا خوشحال می‌شود و از چوپان تشکر می‌کند چرا که جوانی که چوپان نجات داده بود در حقیقت پسر اژدها بود که در طلسم مرغ 9 سر گرفتار شده بود.

اژدها به چوپان می‌گوید که حاضر است به عنوان تشکر هر آرزویی چوپان دارد را برآورده سازد اما در همین لحظه پسر اژدها به آرامی در گوش چوپان می‌گوید که از پدرم جواهرات و پولی درخواست نکن فقط به او بگو مَشکی که در دستانش دارد را می‌خواهی چرا که این مَشک قادر است در چشم‌برهم‌زدنی تو را به هر جایی که بخواهی ببرد.

اژدهای اقیانوس مشک جادویی را به چوپان هدیه می‌دهد

چوپان مشک را از اژدها گرفته و آرزو می‌کند به قصر پادشاه و نزد پرنسس برود و زمانی که چشمانش را باز می‌کند وارد مراسم ازدواج پرنسس می‌شود که با یکی از اهالی کوهستان در حال برگزاری است اما پرنسس به هیچ عنوان حاضر به شرکت در آن نیست. او در زمان بازگشت به قصر به پدرش گفته بود که کسی که مرا نجات داد نیمه دستمال و سنجاق من را به همراهش دارد اما پس از گذشت زمان طولانی خبری از قهرمانی که پرنسس درباره او صحبت می‌کرد نشد و شاه چاره‌ای نداشت جز اینکه به قول خود عمل کرده و جوان اهل کوهستان را به عنوان همسر دخترش معرفی کند.

چوپان و پرنسس به هم می‌رسند

چوپان که درست به موقع رسیده بود فریاد می‌زند که نیمه دستمال و سنجاق پرنسس را با خود آورده است و او قهرمانی است که پرنسس را نجات داده و باید همسر دختر پادشاه شود. پادشاه با امتحان کردن نیمه دستمال گل‌دوزی و سنجاق موهای پرنسس راضی می‌شود که چوپان همسر تنها دخترش شود و در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنند.

منبع

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی