ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

سریال

نقد سریال مانکن – یکم بال‌بال بزنی بد نیست

خلاصه‌ای سربسته از این دو قسمت: برملا شدن بخشی از راز کاوه برای خانواده‌اش از یک طرف و کشانده شدن همتا به دلِ ماجراهای وخیم‌تر از طرف دیگر. اما این «برملا شدن» و «وخیم بودن»، ...

مینا سهیلی
نوشته شده توسط مینا سهیلی | ۲۴ مهر ۱۳۹۸ | ۱۴:۳۰

خلاصه‌ای سربسته از این دو قسمت: برملا شدن بخشی از راز کاوه برای خانواده‌اش از یک طرف و کشانده شدن همتا به دلِ ماجراهای وخیم‌تر از طرف دیگر. اما این «برملا شدن» و «وخیم بودن»، در زندگی کاوه و همتا چندان ما را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد. تنها لحظات کوتاهی درگیر بعضی بازیگری‌های خوب می‌شویم و دیری نمی‌پاید که مفاصل نرم و شکل‌نگرفته‌ی ماجراهای پیش‌آمده، استحکام سریال را کم می‌کنند. در ادامه به تعدادی از «ای کاش‌»ها نیز می‌پردازیم؛ چیزهایی که اگر این سریال داشت وضعش به کل تغییر می‌کرد. ویجیاتو را در نقد سریال مانکن ، سریالی که بینندگان زیادی را این روزها به خود جلب کرده همراهی کنید.

نقد سریال مانکن

این سه نفر

ملاقات سلمان و کتایون در حضور کاوه، صحنه ابتدایی قسمت پنجم را شامل می‌شود. البته ما هر چقدر هم از عشق‌ و علاقه سلمان و کتایون در گذشته بشنویم چندان برایمان چالش‌برانگیز نیست. چراکه در وضعیت فعلی به قدری آن دو را بی‌ربط به یکدیگر می‌بینیم که چندان قضیه باور پذیر از کار درنمی‌آید و تنها با آن به عنوان یک ماجرای یک خطی کنار می‌آییم.

در این صحنه ملاقات سه نفره، چشمان مریلا زارع بسیار خوب کار می‌کند و چشمان دو بازیگر دیگر بسیار بد. سلمان تنها هَوار می‌کشد و کاوه طبق معمول تنها دیالو‌گ‌ها را پشت سر هم تکرار می‌کند. این دو بازیگر در وضعیت‌های معکوس بهتر عمل می‌کنند؛ حسین پاکدل در دیالوگ‌گوییِ آرام و امیرحسینِ آرمان در لحظات خشم و فریاد.

در کل وزنه‌ی احساسی این صحنه ابتدایی، تمام و کمال بر روی شانه‌های مریلا زارع است و به تنهایی توانسته صحنه را به وضع متوسطی ارتقا دهد. ای کاش حداقل جزییات به کمکش می‌آمدند. اما حاضرین آنقدر جدی به نظر نمی‌رسند که بخواهیم حس کنیم آبروی کتایون میان همکارانش رفته است. درحالیکه باید چنین حسی در فضاسازی این صحنه ایجاد می‌شد. حاضرین به مثابه آکسسوارهای جان‌دار صحنه را ترک می‌کنند.

گفت‌وگوی کتایون و فرخنده (مادرِ کاوه) در قسمت ششم، بهتر و بااحساس‌تر از این صحنه اجرا می‌شود. اتفاق مهمِ دو به دویی که میان کتایون و سلمان در صحنه‌ مورد بحث رخ نمی‌دهد. سلمان تنها و تنها پدر کاوه است و نه معشوقه‌ی سابق کتایون. دیالوگ‌هایش مربوط به هر پدر دیگری می‌شد که پسرش به این شکل دست گل به آب داده‌ است. تفاوت کجاست؟ و این‌چنین مبحث همیشه مهمِ دیالوگ‌نویسی، اهمیت خودش را بیش از پیش به رخ می‌کشد.

انتقامِ آسان

پدر همه چیز را درباره ماجرای ازدواج پسرش با زنی که یک آشنای قدیمی و جنجالی بوده، متوجه می‌شود. بخش مهمی از انتقام کتایون نیز اصلا همین انداختن خوره نگرانی و خشم به جان سلمان (پدرِ کاوه و معشوق سابق) است.

اما اتفاق مطلع شدنِ سلمان از طریق مشکوک‌بازی‌های بچگانه پسرش رخ می‌دهد و نه طبق یک نقشه از پیش طراحی شده توسط کتایون؛ همان کسی که صاحب کینه‌ی قدیمی در قبال سلمان بوده است. مثل این است که قیصر همان کاراکتر معروفی که همه می‌شناسیمش، قصد داشته باشد در انتقام خواهر و برادرش قاتلان را بُکشد ولی هیچ پرس‌و‌جویی از مکانِ حضور آن‌ها نکند، به سراغشان نرود و منتظر بماند که آن‌ها یک روزی به دیدارش بیایند. در واقع کتایون توطئه پشت‌پرده‌ای ندارد. این زنِ ثروتمندِ میانسال مدام بناست که غافلگیر شود اما غافلگیر نمی‌کند و سُکان کشتی در دستان او نیست درحالیکه اوست که به دنبال انتقام است. انتقام نیاز به برنامه‌ریزی و قدرت دارد و نه فقط خرج کردنِ ثروت.

دو زن

فرخنده زنی سنتی و معتقد است که وجه مادری‌اش بیش از وجه همسری‌اش بروز پیدا می‌کند. او در نود درصد موقعیت‌ها با مدل موهایی کاملا از مُد افتاده و لباس‌هایی نه چندان زیبا ظاهر می‌شود. از طرف دیگر کتایون زنی است که سعی در جلوه‌گری بیشتری دارد و گریمش جذاب‌تر است. نمی‌توان این سلیقه را در گریم قضاوت کرد اما بدم نمی‌آمد بدانم چرا زن سنتی در اکثر قریب به اتفاق فیلم‌ها و سریال‌ها، این‌چنین صاحب کلیشه‌هایی تصویری است و زنِ مستقلی که خیلی وقت است رغبتی برای تشکیل یک زندگی سالم ندارد باید همیشه بانشاط‌‌تر و سرحال‌تر به نظر برسد. باز خوب است که فرخنده برای اولین بار در ملاقات با کتایون بهترین لباسش را بر تن می‌کند و نزد او می‌رود. در کل سریال هیچ‌گاه در این حد هم به خود نرسیده بود.

بد نبود اگر حداقل یک صحنه هر چند کوتاه از سلمان و فرخنده بعد از خلاصی‌اش از زندان می‌دیدیم. واقعا چیزی قابل غبطه و حسادت باید در این زندگی می‌دیدیم که آتش درونِ کتایون از نرسیدن به معشوق سابق اندکی معنی پیدا کند. این سمت جذابیتی نیست پس از آن سمت هم حسرت کتایون برای ما مسئله نمی‌شود حتی اگر با بهترین لحن و احساس از سمت مریلا زارع اجرا شود.

بازی الهام پاوه‌نژاد نیز به عنوان یکی از بازیگران باسابقه تئاتر بیشتر از حسین پاکدل با دقت و هدایتِ تٌنِ صدا همراه است. این بازیگری‌ها هستند که گفت‌گوی فرخنده و کتایون را تبدیل به یک صحنه‌ قابل قبول می‌کنند که باعث می‌شود ما برای اولین بار به احساسات درونی این دو زن کمی نزدیک شویم.

از «ای کاش‌های» بزرگ سریال

در این گفت‌و گو بین زنان، جمله‌ای از دهان کتایون خارج می‌شود:

چرا نمی‌تونی منو به عنوان عروست بپذیری... کاوه تا الان مال شما بوده از الان مال منه

سوال اینجاست که اصلا چرا در واقعیت این مالکیت جدیِ کتایون نسبت به کاوه وجود ندارد؟ کاوه چنانچه در بخش قبل‌تر به آن اشاره کردم، نه همسری می‌کند و نه وظیفه دارد عشقی هر چند تصنعی را خرج کتایون ‌کند و فقط گاهی بی‌خطر و بی‌دغدغه حضور به هم می‌رساند. این راحتیِ کاوه و عدم وجود بردگی جنسی/عاطفی به قدری جدی است که ردپایش در تمام سریال وجود خواهد داشت و مثل باقی‌مانده‌های غذا دندان را می‌پوساند. بنابراین سریال از اصل مشکل دارد و این مشکلش را در این مطلب مفصلا توضیح داده‌ام.

صحنه رژه مانکن‌های غیراستاندارد را در حضور کتایون به یاد بیاورید. دلال مانکن‌ها که قبلا برای خودش خریدار داشته، در حضور کتایون تحقیر می‌شود. این حس تحقیر در همین صحنه و حضور کوتاه این بازیگر فرعی به ما منتقل می‌شود. درحالیکه یک دهم این حس در این همه دقیقه‌های بسیار که با کاوه داشتیم به ما دست نمی‌دهد. در واقع به شکل متناقضی ما بیشتر این حس را با کتایون تجربه می‌کنیم. پلان پیانو زدن کتایون و رفتنِ کاوه از اتاق را به یاد بیاورید. عدم وجود عشق در رابطه، هر زنی را هرچقدر مستبد باشد به تنگ می‌آورد.

هر مردی هم که شبانه‌روز در خانه یک زنِ زیبا که اسما و رسما همسر اوست رفت و‌آمد کند، حتی اگر نسبت به او بی‌علاقه باشد، بالاخره پیش می‌آید که حسی از تمایل به آن زن را در خود احساس کند. اما فیلم از امور طبیعی نیز بی خبر است. نویسنده هیچ نقشه‌ای برای این مسائل ندارد و پیداست که حتی به آن‌ها فکر نکرده است.

بیشتر بخوانید:

نقد سریال مانکن ؛ کثافت انسانی  (قسمت اول)

نقد سریال مانکن ؛ هر چی خریدار بگه (قسمت‌های دوم و سوم)

نقد سریال مانکن ؛ چرا لبخند نمی‌زنی؟ (قسمت چهارم)

نقد سریال مانکن - یکم بال‌بال بزنی بد نیست

نقد سریال مانکن - عشق با اسانسِ توت‌فرنگی ( قسمت‌های هفتم و هشتم)

همین وضعیت مو به مو برای همتا نیز پیش آمده است. این دختر معصوم نیز مجبور می‌شود تن به همراهی با اخگر در جشن‌هایش بدهد. چقدر اخگر شبیه به کتایون عمل می‌کند و افسوس که تضاد کافی در روش این دو مشهود نیست. چه ایده خوبی می‌شد اگر همتا و کاوه تبدیل به دو انسان مسخ شده‌ای در این ارتباط‌ها می‌شدند و از شدت تغییر در ملاقات ناگهانی‌شان به سختی می‌توانستند یکدیگر را بشناسند. اما سریال به هیچ وجه به وادی این مسائل روانشناسانه جدی نمی‌افتد و فیلم‌فارسی‌وار جلو می‌رود؛ از این منظر که پیچیدگی ندارد.

تاکید و تکرار این موضوع بد نیست که بگوییم اگر قرار نیست آدم از مانکن بودن برای ثروتمندانِ این‌چنینی آلوده شود پس چه خطر و عبرتی در این تصمیم‌ها وجود دارد؟ هر موقع خطری هم پیش می‌آید باز هم موضوع با دم دستی‌ترین شکل‌های ممکن حل و فصل می‌شود. ای کاش این موضوع بسیار مهم این‌چنین با سطحی‌نگری عوامل سریال همراه نمی‌شد.

از سوی دیگر باید پرسید کاراکتر کاوه چه هدفی در سریال دارد؟ هم‌اکنون می‌دانیم که او قصد دارد پول بسیار بسیار بسیار زیادی را به کتایون برگرداند تا مجوز آزادی‌اش را بدست آورد. این هدف در سریال چقدر جدی است؟ متاسفانه این موضوع مهم، اصلا و ابدا توسط کاوه به طور جدی دنبال نمی‌شود. او که به شکل مضحکی به دنبال مسافرکشی است بیخیال‌تر از  همیشه به نظر می‌رسد. بال‌بال زدن‌های کاوه در حد چند دقیقه سر و صدا است و دیگر هیچ.

درحالیکه باید بخاطر طرد شدن از خانواده‌اش و مصیبت مالی پیش آمده و وضعِ اسفبارش پراسترس و غمگین باشد و همه تلاشش را بر کسب پول بیشتر در کاری جدی‌تر صرف کند، می‌بینیم که به پارک‌‌گردی و لذت بردن از کار روی ماشین مشغول است. کاوه‌ای که تا به اینجای کار از لحاظ شخصیتی همچنان جذابیت لازم را ندارد و فقط نویسنده گاهی از طریق گذاشتن دیالوگ‌هایی در دهان کاراکترهای دیگر، می‌خواهد به جذابیت کاوه اشاره کند.

ای کاشِ دیگر سریال این است که کاوه حاضر شود به عنوان یک مانکن نزد کتایون کار کند تا شاید امیدی باشد که لااقل بعد از یک دهه کار، بدهی‌اش را به کتایون بپردازد. این ایده مهم متاسفانه تا به اینجا در سریال موجود نیست؛ ایده‌ای کاملا مناسب برای این داستان.

وجه مراقبت‌محورانه‌ی کتایون در مقابل وجوه بچگانه و ناپخته‌ی کاوه تضاد جالبی است اما به دلایلی که بیان شد نمی‌تواند در یک ریلِ منطقی و جذاب پیش برود. کاوه مثل بزرگسالی است که به بلوغ کافی نرسیده‌ و عملش پیش‌برنده ماجرایی نیست. برای همین است که به هیچ وجه نمی‌توانیم او را شخصیت اصلی سریال بدانیم.

تکرارهای بدون تنوع

وقتی خوب‌ها و بدها همگی زودتر از چیزی که فکر می‌کنیم قابل پیش‌بینی می‌شوند سریال نیز بی‌حال و کم‌جان می‌شود. از منظر نویسندگی برای کاراکترها نیز می‌توان گفت گرچه ما تنوع احساسی را هرچقدر در کتایون با بازی خوب مریلا زارعی تجربه می‌کنیم، حس کاملا یکنواخت و خسته‌کننده‌ای را در کنار کاوه و رفیق لمپنش داریم. گرچه کتایون هم به اندازه بقیه کاراکترها در رفتارش دچار یکنواختی زودهنگام شده است و تنوع احساسی‌مان نسبت به او کافی نیست.

کتایون مدام  بر محور تهدید و توبیخ حرکت می‌کند. درحالیکه می‌تواند واقعا مثل یک صاحب مغازه از مانکنش بیش از این‌ها لذت ببرد. اما گویا انتقام کتایون قرار نیست چندان پیچیده شود و همینکه پسرِ سلمان را گاهی به مهمانی‌های شبانه ببرد و به بقیه نشانش دهد، برایش بسیار کافی است؛ کفایتی غیرمنطقی و غیرقابل درک. آیا این زن مولتی میلیاردر که نزدیک هفت میلیارد تنها خرج آزادی پدر کاوه کرده است حقش تنها این است ک به عکس‌های کاوه که مراقبانِ کتایون از او می‌گیرند حسرت‌وار نگاه کند؟

رابطه کاوه و کتایون گویا قرار نیست به هیچ وجه وارد فاز جدید و غیرمنتظره‌ای شود. یک خط صاف گویای رابطه آنها تا به اینجا است. کتایونی که بخش اول انتقامش را گرفته است طبیعتا باید با جذب پسر سلمان به دامنه‌ی این انتقام بیفزاید. اما دفع کاوه مشغله اصلی کتایون شده و ترس و دلهره رودست خوردن از او بیش از پیش اقتدار زنانه او را خدشه‌دار می‌کند. به دیالوگ‌های زیر که مدام از کتایون می‌شنویم نگاهی دوباره‌ای بیندازید.

چندتا جمله رو هی با خودت تکرار کن. من خودمو فروختم که بابامو آزاد کنم. من خودمو فروختم که مامانم برای بابام قرمه‌سبزی درست کنه... اینارو اگه تکرار کنی انقدر دیگه بال‌بال نمی‌زنی.

از قصد گفتم یک ساله با همیم که نفهمه زندگیتو معامله کردی

اگه یک روزی هوس کردی دورم بزنی یا زیر قرارت بزنی و بری با سروقتِ اون دختره یا هر دختر دیگه‌ای، بد می‌بینی

یادآوری بیش از اندازه کتایون به بردگی کاوه، هم دیالوگ‌نویسی سریال را به تصنع می‌کشاند و هم تاثیرش را با تکرار از دست می‌دهد و هم اشتباه تاکتیکی کتایون را نشان می‌دهد. اگر او در برخورد با فرخنده متوجه می‌شود که داشتن پسر آنها در شناسنامه چقدر برایشان آزاردهنده است چرا نباید برای کسب فیزیک و احساس کاوه حربه و فریبی اندیشه کند؟ شکست یا پیروزی‌اش مهم نیست اما کتایون در این قسمت‌ها دارد بی‌جان می‌شود. زنی که بیش از هر چیزی به برنامه نیاز دارد تا هوشش را به رخ ما بکشد.

وقتی اشتباه دوباره تکرار می‌شود

زمانیکه قرار نویسنده بر این بود که همتا را به طور کامل تنها و بی‌همدم کند تا تماس تلفنی‌اش با اخگر و شروع کار با او منطقی برسد، به دم‌دستی‌ترین شکل ممکن این خواسته اجرایی شد. این‌بار نیز قرار بر این است که همتا از کار در آرایشگاه به جای دیگری منتقل شود و ماجرا شکل جدیدتری به خود بگیرد. این‌بار هم اتفاقات با باورپذیری نه چندان خوبی همراه می‌شوند.

زن و مردِ بازرسی که بدخلق و عبوس هستند، بدترین دیالوگ‌ها را با متهمان دارند. پلیس زن از ماشین پیاده می‌شود و به کنار پلیس مرد برای تعمیر ماشین می‌رود درحالیکه منطقا باید کنار متهمان بماند. گوشیِ همتا نیز توسط آن‌ها چک نشده است و او به راحتی می‌تواند با بیرون تماس برقرار کند. اخگر قطعا یک گناه‌کارِ بانفوذ در لباس مامور است و نه یک مامور در لباس یک خلافکار. از پیشنهاد نه چندان بی‌شرمانه‌اش به همتا این امر کاملا آشکار و مبرهن است.

آیا یک خلافکار در لباس یک مامور به راحتی می‌تواند بعد از اعتراف‌گیری از همتا او را با خود ببرد؟ اصلا پلیس‌ها واقعی هستند یا نه؟ چه اتفاقی دقیقا در این صحنه رخ می‌دهد؟ اگر پلیس ها فیک نیستند و تندی و قاطعیتِ لحنشان حاکی از مسئولیت‌پذیری آنها است، پس اخگر چطور می‌تواند آن‌ها را درباره مسئله‌ی مهم قاچاق قانع کند؟ دیالوگ‌های میان اخگر و آنها به کلی از نظر ما دور مانده و نویسنده رسما هیچ ترفندی رو نمی‌کند.

اگر هم پلیس‌ها قلابی و از زیردستان خود اخگر هستند چرا اصلا این نقشه طرح‌ریزی شده است؟ کشاندن یک دختر تنها مانده به داخل یک بازیِ پرپول و کثیف، این همه نقشه نیاز ندارد. ده‌ها نفر مثل او هستند که راحت‌تر از این‌ها معامله با اخگر را قبول می‌کنند. به هر حال نویسنده ترجیح داده که در پسِ پرده، مذاکره‌ای صورت گیرد و ما نیز به عنوان مخاطب بیشتر از این سوال نکنیم و فقط بپذیریم که همتا هر طور که شده باید به ماجرای جدیدی بیفتد؛ حتی به قیمت تن دادن به چیدمان‌های غیرجذاب و ماجراهای غیرمنطقی یا سوالات بی‌جواب.

جمع‌بندی

وضع سریال مانکن همچنان با جذابیت بسیار کم جلو می‌رود و کشش‌ چندانی در داستانش نیست. تزریق بازیگران موقتیِ و زودگذر جدید هم وضعیتش را تا به اینجا به هیچ وجه بهتر نکرده است. آدم‌هایی که تیپیکالی وارد می‌شوند و بی‌اثر هستند. اما سریال هر بار با انتخاب چهره‌ی آنها روی پوسترهای جدیدش سعی در القای نونوار شدن می‌کند درحالیکه چیز تازه‌ای در کار نیست.

قسمت ششم نیز برای عبور سریع از رخدادها به تدوین سریع پناه می‌برد تا ما به «18 ماه بعد» برسیم. بعد از این پرش زمانی با یک امر تصادفیِ غیرقابل باور روبرو می‌شویم اما نویسنده نمی‌تواند این تصادف را طبیعی جلوه دهد. پرش ما به بیش از یکسال بعد، بهانه خوبی برای ورود به اتفاقات جدید است اما اگر شروع این اتفاقات به این شکلی که دیدیم صورت گیرد، نمی‌توان امیدی داشت که این سریال حتی بتواند یک اثرِ متوسط‌الحال باقی بماند.

همچنان بر این نظرم که سریال مانکن اگر جذابیتی دارد بخاطر بعضی بازیگری‌ها از جمله محمدرضا فروتن و مریلا زارع است و چاشنیِ عشقی داستان و لاغیر.

نقد سریال مانکن ؛ کثافت انسانی  (قسمت اول)

نقد سریال مانکن ؛ هر چی خریدار بگه (قسمت‌های دوم و سوم)

نقد سریال مانکن ؛ چرا لبخند نمی‌زنی؟ (قسمت چهارم)

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (3 مورد)
  • شیرین
    شیرین | ۲۶ مهر ۱۳۹۸

    نقد کاملا درستی و منطقی بوود..

  • Mahtab
    Mahtab | ۲۵ مهر ۱۳۹۸

    واقعا خیلی داستان ماستی داره و اینکه بازیگر درستی هم انتخاب نشده سهیلی زاده همش فیلماش با یه سری بازیگرای جوون تازه به دوران رسیده بد میشه.

    • Haniiii
      Haniiii | ۲۶ مهر ۱۳۹۸

      شما پایان داستان و سریال مانکن رو می دونید که این طوری قضاوت می کنید !

مطالب پیشنهادی