وارث ناکام تاجوتخت ایرانشهر؛ اسفندیار
در دوره پایانی و سه هزار سال چهارم خلقت اساطیر ایرانی گشتاسپ حاکم ایران میشود که با حمایت از زرتشت به او اجازه میدهد آیین پرستش اهورامزدا را در سراسر ایران تبلیغ کند. از همین ...
در دوره پایانی و سه هزار سال چهارم خلقت اساطیر ایرانی گشتاسپ حاکم ایران میشود که با حمایت از زرتشت به او اجازه میدهد آیین پرستش اهورامزدا را در سراسر ایران تبلیغ کند. از همین روی میبینیم که گشتاسپ چهرهای مثبت و گاه روحانی در منابع دینی اساطیر ایرانی همچون اوستا دارد اما از طرفی چهره او و پدرش در شاهنامه فردوسی متفاوت و گاه منفی است. چرا که گشتاسپ در شاهنامه، شاهزادهای مغرور و لجوج توصیف میشود که پس از سپری کردن ماجراهایی بسیار حاکم ایران شده و با همسرش کتایون (دختر قیصر روم) به ایران بازمیگردد.
کتایون و گشتاسپ در ایرانشهر به حکومت در سایه اهورامزدا ادامه داده و صاحب پسران نامداری همچون پشوتن (که بنا به گفتهای با خوردن شیر و نان از دست زرتشت جاودان میشود) شیدسپ و فرشیدورد و دخترانی به نامهای همای و بهآفرید میشود. در میان تمام فرزندان گشتاسپ اسفندیار با سایرین تفاوت زیادی در قدرت، کرامت و هوش و ذکاوت داشت.
بدو گفت رویین تن اسفندیار
که ای برمنش پیر ناسازگار
تو مردی بزرگی و زور آزمای
بسی چاره دانی و نیرنگ و رای
در شاهنامه به رویین تن بودن اسفندیار اشاره میشود اما حکیم فردوسی درباره چگونگی رویینتن شدن اسفندیار توضیحی نمیدهد. در متون دینی اما اشاره شده است که اسفندیار در زمان نوزادی توسط زرتشت با آب مقدس شستشو داده میشود تا همانند برادرش پشوتن او نیز از معجزات اهورامزدا برخوردار شود، اما زمانی که به زیر آب مقدس میرود با بستن چشمانش مانع رسیدن آب به تمام بدنش شده و از این رو چشمان اسفندیار به تنها نقطه ضعف این قهرمان بزرگ و افسانهای تبدیل میشوند.
رویینتن بودن اسفندیار در شاهنامه و اساطیر ایرانی در اساطیر سایر تمدنها دیده میشود: بالدر در اساطیر نورس، آشیل در اساطیر یونان قهرمانان اساطیری هستند که مانند اسفندیار مورد لطف آفریدگار قرار گرفته اما محکوم به مرگ از نقطه ضعفشان هستند.
نام اسفندیار (سپنتوداته در فارسی باستان) به معنای آفریده مقدس است که به دستور پدر رهبری نبردهای مختلف ایرانیان با تورانیان را به عهده داشت و یکی از پهلوانان و قهرمانان ایرانی است که به تبلیغ دین زرتشت میپردازد. (همانطور که گفتیم گشتاسپ، پدر اسفندیار، حامی زرتشت بوده و همین امر موجبات دشمنی دوباره میان ایران و توران را فراهم کرده و به نبردها و اختلافات زیادی میان دو کشور همسایه منتهی میشود).
اسفندیار در دوران پادشاهی کیانی، بزرگترین پهلوان پس از رستم دستان محسوب میشود و در سراسر شاهنامه (به جز بخش نبرد با رستم) شخصیتی باوقار و بزرگ دارد. در متون دینی همچون اوستا و متون پهلوی از اسفندیار با نام رویینتن یاد شده است.
گفتیم که گشتاسپ با وجود تمام پیروزیها و قهرمانیهای اسفندیار، دلخوشی از پسرش نداشت، چرا که یکی از نزدیکانش به نام گرزم دائم در گوش او از بدیهای اسفندیار میگفت، از اینکه او به هر قیمتی خواهان تاج و تخت است و چه بسا بهزودی بر پدر خیانت کرده و صاحب تاج و تخت شود. از این روی گشتاسپ، پسر را به بند میکشد.
از طرفی ارجاسپشاه به دلیل مخالفهای دینی، به گشتاسپ اعلان جنگ کرده و دائماً بر خاک ایران حملهور میشد. طی این حملات، برادر گشتاسپ، زَریر به قتل میرسد و بر اثر داستانی حماسی، فرزند خردسالش به نام بستور، سوار بر اسب شده و به ارتش دشمن هجوم میبرد تا انتقام پدر را بگیرد. در این میان گشتاسپ ناگزیر اسفندیار را آزاد میکند تا ارجاسب را عقب براند.
اسفندیار فوراً عازم میدان نبرد شده و ارجاسپ با شنیدن آمدن اسفندیار پا به فرار میگذارد اما پیش از رفتن موفق میشود خواهران اسفندیار، یعنی همای و بهآفرین را اسیر کرده و با خود ببرد. در اینجا اسفندیار به دنبال ارجاسپشاه سفری خطرناک را آغاز میکند که در شاهنامه به آن هفتخوان اسفندیار گفته میشود.
هفتخوان اسفندیار
در داستان هفتخوان اسفندیار، برخلاف داستان هفتخوان رستم که تهمتن به تنهایی آن را پیمود، میبینیم که اسفندیار با لشکری از سربازان، در معیت گرگسار (سربازی تُرک که از ارتش ارجاسپشاه به اسارت گرفته میشود) راهی روییندژ، قصر ارجاسپشاه تورانی میشود.
در ابتدا گرگسار، به شکل داستان هفتخوان رستم، سه مسیر به اسفندیار نشان میدهد. دو مسیر طولانی ولی سرسبز، زیبا و امن هستند اما مسیر سوم مسیری کوتاه است که پیمودن آن به مدت هشت روز به طول میانجامد اما مسیری پرخطر است که در جایجای آن دشمن یا چالشی کمین کرده است.
خوان اول: نبرد با گرگها
در خوان اول، اسفندیار پس از مشورت با گرگسار و دانستن حضور دو گرگ عظیمالجثه در جنگل، رهبری ارتش ایران را به برادرش پشوتن میسپارد به تنهایی به جنگل وارد میشود. در جنگل با دیدن دو گرگ آنها را با تیر ناتوان کرده و سپس با تیغ هلاک میکند. سپس به مناجات و شکر اهورامزدا پرداخته و نزد لشکر باز میگردد.
خوان دوم: نبرد با شیران
با پیروزی بر گرگها و سالم بازگشتن اسفندیار، ارتش ایران جشن گرفته و شبانه به مسیر خود ادامه میدهد. با طلوع خورشید اسفندیار با خوان دوم مواجه میشود که دو شیر، یکی نر و دیگری ماده به آنها حملهور میشوند. این بار نیز اسفندیار با اطمینان به پشوتن سپاه را رها کرده و به نبرد با شیران میرود و با یک حرکت شمشیرش، شیر نر را نصف کرده و با حرکتی دیگر، سر شیر ماده را جدا میکند. این بار نیز اسفندیار پس از پیروزی، به مناجات و نماز اهورامزدا، بابت نیرویی که به او عطا کرده میپردازد.
خوان سوم: نبرد با اژدها
گرگسار این بار به اسفندیار میگوید که اژدهایی مهیب جلوتر در انتظار آنهاست. اسفندیار با اندیشیدن چارهای، به نجاران سپاه دستور میدهد که صندوقی چوبی سازند که او کاملا بتواند در آن جا شود. سپس سوار در صندوق رفته و توسط ارابهای به سمت اژدها راهی میشود. اژدها با دیدن ارابه به یکباره کل ارابه و اسبش را میبلعد.
وقتی اسفندیار میفهمد که به درون شکم اژدها وارد شده از صندوق بیرون آمده و شکم اژدها را میدرد و از خوان سوم نیز سربلند بیرون آمده و به نیایش میپردازد.
(لازم به ذکر است در روایتی در اثر برخورد اسفندیار با خون اژدها او رویینتن میشود اما چون در اثر بیهوشی در شکم اژدها چشمانش بسته بودند، چشمانش نقطه ضعف او میشوند.
خوان چهام: نبرد با زن جادوگر
در روز چهارم، اسفندیار در سایه درختی در حال استراحت و نواختن ساز مشغول استراحت به همراه سربازان خود بود که زنی پریچهره با شنیدن صدای جشن و ساز آنها نزد اسفندیار میآید و جامی از می به پهلوان تعارف میکند. اما اسفندیار که از وجود این زن جادوگر، به نام غول در این منطقه آگاه بود با استفاده از زنجیری مقدس که هدیه زرتشت به پدرش گشتاسپ بود موفق میکشد زن زیبا را به بند کشد.
زن جادوگر فوراً تغییرشکل داده و به شیری درنده تبدیل میشود اما در نبرد با اسفندیار شکست خورده و جادو باطل میشود و او به پیرزنی عجوزه و ضعیف تبدیل میشود و اسفندیار با حرکتی سر او را جدا کرده و غول را از بین میبرد.
خوان پنجم: نبرد با سیمرغ
چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل خاور از پشت او شد درشت
سر جنگجویان سپه برگرفت
سخنهای سیمرغ در سر گرفت
همه شب همی راند خود با گروه
چو خورشید تابان برآمد ز کوه
ارتش ایران شب هنگام به راهپیمایی خود ادامه میدهد تا به کوهی بزرگ میرسد و گرگسار به او اطلاع میدهد که حاکم این کوه مرغی عظیم است که گوسفند و شیر درنده برایش فرقی ندارد و همه را به راحتی شکار میکند. اسفندیار قسم میخورد که او را نیز شکست خواهد داد.
اسفندیار باری دیگر لشکر را ترک کرده و بار دیگر در صندوق پنهان میشود و توسط ارابه به سمت کوه میرود. سیمرغ با دیدن جنبدهای در نزدیکی کوه به پرواز درآمده و با سرعت به ارابه میرسد ولی چرخهای ارابه که همگی به تیغهای چوبی مجهز شده بودند در بدن او فرو میروند و او قدرت پرواز را از دست میدهد.
فرزندان سیمرغ با دیدن این صحنه فرار میکنند و اسفندیار به سادگی سیمرغ را نیز از بین میبرد. (این سیمرغ با مرغی که سرپرستی زال دستان را برعهده میگیرد تفاوت دارد). با مرگ سیمرغ سپاهیان به پای کوه رسیده و جشن میگیرند.
خان ششم: عبور از برف
گرگسار در این جشن با پوزخندی به اسفندیار اعلام میکند که فردا خوانی در انتظار توست که استفاده از گرز و کمان در عبور از آن کمکی به تو نخواهد کرد و تو تمام لشکرت را از دست خواهی داد. سپاهیان ایران ترسیده و از اسفندیار خواستند که برگردد اما اسفندیار عصبانی شده و آنها را تشر میزند که: از سخنان این سرباز بزدل و بختبرگشته نترسید ولی اگر میخواهید که بازگردید من خودم به تنهایی با یاری پروردگار موفق خواهم شد.
با تاریکی هوا، سربازان که همگی از سخنان فرمانده خجالتزده بودند به خود آمده و به دنبال اسفندیار راهی میشوند. صبح روز بعد هوا به یکباره تغییر میکند و باد شدیدی وزیدن گرفته و برفی سنگین شروع به باریدن میکند.
طوفان سه روز و سه شب به طول میانجامد و اسفندیار از همراهانش میخواهد که به درگاه اهورامزدا دعا کنید تا این بلا نیز از سرمان رفع شود. با ایمان سپاهیان بر گفتههای فرمانده به یکباره ابرهای تیره و تار کنار رفته و با تابش دوباره خورشید، هوا صاف میشود.
در این مرحله تشنگی بر سپاه ایران چیره میشود و اسفندیار از گرگسار راهنمایی خواسته تا چشمهای بیابند اما گرگسار به دروغ میگوید در نزدیکی اینجا تنها یک رود با آبی سمی وجود دارد.
خان هفتم: روییندژ
در این لحظه، رعد و برقی زده و باران شدیدی شروع به باریدن میکند. آب رود بالا آمده و شتری در آن غرق میشود. اسفندیار با دیدن سیل پیشرو از گرگسار راهنمایی میخواهد و به او وعده میدهد که با رسیدن به روییندژ او را سالار دژ خواهد کرد.
گرگسار به طمع سالار شدن به اسفندیار میگوید اگر مرا از بند آزاد کنی طلسم رود خواهد شکست و آب پایین آمده و میتوانی از آن عبور کنی. اسفندیار به حرف او گوش داده و با پایین آمده آب، سپاه از رود عبور میکند.
با رسیدن لشکر ایرانیان به دروازههای روییندژ، اسفندیار به گرگسار میگوید که به انتقام خون زریر و افرادی که به دست ارجاسپ به قتل رسیدند سر او را از تن جدا خواهم کرد و به احترام خون برادرانم، کهرم و اندریمان را با خنجر به دو نیم میکنم. گرگسار شروع به داد و فریاد و بدگویی میکند که اسفندیار او را نیز به دو نیم کرده و به رود میاندازد.
رویین دژ، قلعهای بلند و استوار با نگهبانان بسیار بود که اسفندیار موفق میشود دو نگهبان را اسیر کرده و از آنها اطلاعات بگیرد. اسفندیار از حضور صدهزار شمشیرزن در قلعه باخبر میشود که اگر ارجاسپ اراده کند صدهزار نفر دیگر از چین به کمکش خواهند آمد.
اسفندیار نقشهای کشیده و سپاه را به پشوتن سپرده و به سان بازرگانی وارد قلعه میشود. به پشوتن دستور میدهد که زمانی که آتشی در قلعه دید لباس رزم اسفندیار را پوشیده و در قلب ارتش بایستد تا تورانیان فکر کنند او اسفندیار است.
پهلوان با صندوقی از زر و گوهر به دژ وارد میشود و به نگهبان میگوید هدایایی از حریر و مشک و عبیر برای شاه آورده است. به این ترتیب اسفندیار به درگاه ارجاسپ رفته و در آنجا خواهران خود را میبیند که بسیار ناراحت هستند. او شروع به صحبت درباره اینکه حدس میزند سپاه ایران در سیل غرق شده باشد میکند و شاه به قدری خوشحال شده که جشنی برپا میکند.
شب هنگام که تمام اهل قلعه خسته و مدهوش از جشن و پایکوبی بودند اسفندیار آتش را افروخته و سپاه ایران به سمت دژ راهی میشود. با ورود ارتش ارجاسپ به خود آمده و نبرد سختی در میگیرد که در نهایت اسفندیار موفق به فراری دادن خواهرانش سر ارجاسپ شاه را قطع کرده و با به آتش کشیدن قلعه پیروز شده و با نامهای گزارش تصاحب قلعه و شکست شاه توران را به پدر میرساند.
نبرد رستم و اسفندیار
گشتاسپ در ظاهر از موفقیت پسر خوشحال میشود اما همچنان از قدرت فرزند خود و از احتمال شورش او در هراس است. گشتاسپ بارها به اسفندیار وعده تاج و تخت را داده بود و حال که اسفندیار به قهرمانی ملی تبدیل شده بود باید به وعده خود عمل میکرد، اما این بار نیز با نیرنگ و فریب چالش دیگری بر سر راه پسرش قرار میدهد که آن چیزی نیز جز نبرد با رستم و به بند کشیدن اوست. گشتاسپ به اسفندیار میگوید که زال و رستم از فرمانبرداری از او سرباز میزنند و احترامی برای او قادر نیستند.
با وجود مخالفتهای کتایون و پشوتن، اسفندیار چالش را قبول کرده و پس از نامهنگاریهای فراوان و به پا شدن آتش با مکر گشتاسپ در نهایت نبردی در گرفته که فرزندان اسفندیار در آن به دست زواره و فرامرز به قتل میرسند و به این ترتیب اسفندیار خود در مقابل رستم قرار میگیرد.
اسفندیار رستم و رخش را تیر باران و شدیداً زخمی میکند و رستم فوراً از او رخصت میخواهد و مشابه اتفاقی که با سهراب افتاده بود از او تقاضای امان دادن میکند. اسفندیار نیز که جوانی پهلوان است به رسم پهلوانی قبول کرده و تا سحر به رستم امان میدهد.
در حالی که رخش و رستم به چادر میرسند زال از درمان آنها عاجز میشود و دوباره پر سیمرغ را آتش میزند (در هنگام به دنبا آمدن رستم اولین پر آتش زده شد). اینجاست که سیمرغ پرده از راز رویینتن بودن اسفندیار برداشته و نقطه ضعف او را نیز نزد رستم برملا میکند.
سیمرغ تیری دو پیکانه از جنس گَز (مشابه ماجرای تیر داورش که در بالدر اثر میکند) به زال میدهد که رستم با پرتاب آن به چشمان اسفندیار او را از بین ببرد اما به او هشدار میدهد که مادر اسفندیار (کتایون) نفرینی بر او انداخته است، که هر کسی اسفندیار را از بین ببرد عزیزترین کسانش به قتل میرسد. رستم با علم بر این موضوع، خطر را به جان خریده و صبح روز بعد تیر مخصوص را پرتاب کرده و هر دو چشم او را کور میکند که در اثر همین اتفاق اسفندیار از بین میرود.
چنین گفت با رستم اسفندیار
که اکنون سرآمد مرا روزگار
تو اکنون مپرهیز و خیز ایدر آی
که ما را دگرگونهتر گشت رای
مگر بشنوی پند و اندرز من
بدانی سر مایه و ارز من
بکوشی و آن را بجای آوری
خبر مرگ اسفندیار به لشکر ایران میرسد، پشوتن تابوتی برای قهرمان میسازد و لشکریان با غم و اندوه به نزد گشتاسپ بازمیگردند و او را مقصر اصلی مرگ پهلوان میدانند. زمانی که پشوتن به گشتاسپ ماجرا را بازگو میکند، گشتاسپ از خودبیخود شده و از غم و پشیمانی لباس خود را میدرد. (:|)
اسفندیار اما در آخرین لحظات عمرش ماجرایش را برای رستم تعریف کرده و از رستم میخواهد که پسرش، بهمن را نزد خود نگه داشته و پرورش دهد. بهمن نزد رستم بزرگ شده و مهارتهای جنگی میآموزد و سپس نزد گشتاسپ بازمیگردد تا جانشین او گردد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
هراس هم اشتباه نوشته شده بود
جالب بود... ولی خان یا خوان؟ کدومش درسته؟
برای خودمم سوال بود اما چون شاهنامه نوشته خوان ما هم میگیم خوان اما در هر صورت خان یا خوان به معنی خانه است.
مثل همیشه عالی
مثل همیشه عالی
خداقوت :)
خیلی دوست داشتم در مورد اسفندیار بدونم
بدونم که هفت خانش چجوری بوده
اختلاف با رستم سر چی بوده و ...
که در این اپیزود از مقاله اساطیر ایران بهشون رسیدم
با تشکر از خانم احمدی
منو باش که فکر میکردم هفت خان فقط واس رستمه و یکی از عجایبه🙄🤦🏻♂️