نقد سریال ریکاوری – جراحیِ بدون بیهوشی
در دنیای کلیشهایِ سریالهای ایرانی، با روابطِ قابل حدس آدمها و خطوط داستانیِ بدونِ خلاقیت، این سریالِ کاملا معمولی با همه اشکالات و ضعفهایش باز هم جاهایی ما را تحت تاثیر قرار میدهد، جاهایی تعجبمان ...
در دنیای کلیشهایِ سریالهای ایرانی، با روابطِ قابل حدس آدمها و خطوط داستانیِ بدونِ خلاقیت، این سریالِ کاملا معمولی با همه اشکالات و ضعفهایش باز هم جاهایی ما را تحت تاثیر قرار میدهد، جاهایی تعجبمان را برمیانگیزد یا دلمان را خنک میکند. خلاصه اینکه ما را با واکنشهای متنوعتری نسبت به سریالهایی از این دست روبرو میکند که میتوان به مصادیقی از آن اشاره کرد. ویجیاتو را در نقد سریال ریکاوری همراهی کنید.
برای خواندن نقدهای دیگری درباره این سریال به اینجا و اینجا بروید.
- کارگردان : بهادر اسدی
- نویسنده: مهرداد نیکنام
- تهیه کننده: جمال گلی
- بازیگران: هومن برق نورد، پوریا پورسرخ، مجید واشقانی، شبنم قلی خانی، مریم معصومی، نگار عابدی
مثبتترین ویژگی سریال، جهتگیری داستان آن است. دقیقا بخاطر همین موضوع، «بعضی» ضعفهای داستانی سریال، قابل اغماض میشوند. فیلمنامهنویس در قسمتهای ابتدایی ما را با مثلث مردان بد و زنان منفعل روبرو میکند و مخاطبان زن سریال هم حتی از این شیوه پرداختی ناراضی میشوند.
اما رفته رفته گرهای بزرگ و محکم دورِ گردنِ این مدل مردان بسته میشود که نمیتوانند از شرش خلاص شوند. در واقع نویسنده در ادامه کارش، تاکید زیادی بر وضعیتِ اسفناکِ مردان بعد از ریکاوریهای غیرمجازشان دارد و این نکته مهم و باارزشی است. ما با تعداد زیادی فیلم و سریال بر محوریت خیانت روبرو میشویم که اکثرشان کاری به مکافاتِ آدمهای خائن ندارند. بنابراین وقتی این سریال معمولی، حواسش به این مسئله هست، ما نیز به همان نسبت از آن قدردانی میکنیم. میماند شیوه اجرایی کردنِ این ایده مکافات که باید بگویم جاهایی موفق عمل کرده و جاهایی هم نه.
آدمها: مهمترین جزء ماجرا
بعضی از روابطِ آدمهای سریال، نسبتا خوب از کار درمیآید که یکی از آنها رابطه سهیل و خواهرش سیمین است. با وجود اینکه زمانِ کوتاهی هم برای این رابطه صرف میشود اما تا حدود زیادی برایمان بالا پایینهای احساسی ایجاد میکند و باورپذیر است. الهام شعبانی که نقش سیمین بوربور را برعهده دارد، با فرصت کم، بازیِ خوبی از خودش ارائه میدهد. سهیل با همه بیخیالی و سربه هواییاش جاهایی کاملا شکننده است و این حالِ بدش را بیش از همه میتواند جلوی خواهرش نشان دهد.
سهیل که بعد از شکرآب شدنِ رابطه با زنش بیتا، تقریبا مثل آدم هم راه نمیرود. ما شاهد بازیهای قابل قبول و حتی جاهایی واقعا خوب از سوی مجید واشقانی هستیم. حتی لحظاتی که احساسش را بیرون نمیریزد، باز هم بدحالی را در فیزیک و صورتش میفهمیم. خودخوریهای سهیل زیاد است برای همین، زمانی که از شدت عصبیبودن به مدلِ خودش فریاد میزند ما احساسش را حس میکنیم.
این جنس ارتباط محکم بین خواهر و برادر جای دیگری نیز عینا تکرار میشود و جالب توجه است. طناز به عنوان یکی از آدمهای نقشهی اخاذی، خانوادهای نامتعارف دارد. پدر و برادرش هر دو مصرفکننده مواد هستند. اما ما با یک آشناییزدایی خوب روبرو میشویم. طناز با ناپاکیهای روحی که پیدا کرده اما آدمی نیست که سرِ پدرِ معتاد و زوار در رفتهاش فریاد بزند.
در واقع او پرستار خوبی برای پدرش است و حتی لحظهای سرِ او منت نمیگذارد. نمیگویم ما با یک اجرای فوقالعاده رابطه دختر و پدری یا با قابهایی چشمگیر روبرو میشویم اما خوبیاش این است که با کلیشهای از برخورد تند با پدرِ معتاد طرف نشدیم. بعد از مرگ پدر، دخترش طوری برایش گریه میکند که ما هم به این فکر میافتیم که پدرش را چیزی بیشتر از یک پیرمرد معتاد ببینیم. پیشداستانی از زندگیِ زحمتکِشانه پیرمرد و معتاد شدنِ او بعد از بیکار شدن، به بیشتر شدنِ این حس نسبت به او کمک میکند. درحالیکه او فقط یک نقش به شدت فرعی دارد.
اما سریال تنوع را از دست نمیدهد و پدرِ بابک را همچنان یک مردِ نالایق در پدریکردن نشان میدهد؛ پدری که حتی در آخرین سالهای زندگیاش نیز تصمیم ندارد به پسرش تنها بخاطر خود او و نه پیادهکردنِ ایدههای همیشگیاش، نزدیک شود.
در میان این تنوعها و پرداختهای نسبتا خوب روابط، گاهی با حداقلهایی از پرداخت شخصیت روبرو میشویم. کاراکتر مسعود که در قسمتهای ابتدایی تا اواسط سریال تقریبا منفعل بود، کمی پررنگ شده و دو صحنه قابل بررسی به او اختصاص داده میشود. رودست خوردنش از یک زنِ موقتی و افشا شدن رازش جلوی رفقای قدیمی دو صحنهای هستند که کمی توانستیم بیشتر مسعود را ببینیم و بشناسیم.
اما از سوی دیگر کاراکترهایی هستند که خوب و فعال بودند اما چندان طبق انتظار پرداخت نمیشوند و از کنشگریشان کم میشود. بابک در این قسمتهای پایانی حضور کمی دارد و فیلم کلا بر محوریتِ سهیل جلو میرود. سریال با بابک شروع میشود و با او نیز تمام میشود پس ما با او به عنوان کاراکتر اصلی طرف هستیم. با این توضیح میتوان گفت که انتظار حضور بیشتری از او در سریال طبیعی است. بخصوص که پوریا پورسرخ نیز بازیِ نسبتا خوب و گاها جذابی دارد و به عنوان رئیس دفتر تحریریه و متضرر اصلی و بزرگ ماجرا، میبایست بیشتر از اینها جلوی چشم میآمد.
رفتار بابک یکسره مربوط به واکنش نسبت به اتفاقاتی است که دیگران پیش میآوردند. خودش شخصا در صحنههای فیلم فاعلیتی ندارد. حتی پس از اینکه نگار سرنخهایی از او را پیدا میکند، ما با یک دعوای خیلی خوب روبرو نمیشویم. همه بحثها سریع بین آن دو خفه میشود و راضیمان نمیکند. درحالیکه همه چیز آماده بود تا ما با اوج یک کشمکش روبرو شویم. ما مدتها در تعلیق این بودیم که اگر نگار بفهمد چه رفتاری خواهد کرد اما او همچنان به ناراحتیهای بلغمیانه و سردش ادامه میدهد و هیچ عملِ متفاوتی از او دیده نمیشود. لحن او تا پایان همچنان یکنواخت است. بنابراین میتوان گفت که کاراکتر نگار با یک تحول منطقی همراه نشده و خیلی کمتر از انتظارمان ظاهر میشود.
یکی دیگر از کاراکترهای بدِ سریال بیتا است که او نیز هیچگونه صحنه قابل توجهی در این چند قسمت ندارد و بعد از فهمیدنِ ماجرای دروغِ سهیل، تقریبا از سریال محو میشود. حضور پراکنده و بسیار کوتاهش نیز هیچ احساسی از ناراحتی بعد از جدایی را به ما القا نمیکند. درست است که بعضی زنان احساسی بعد از اینکه خیانتِ طرف مقابلشان را میبینند، محکمترین تصمیمات را میگیرند اما این به آن معنی نیست که طرف مقابلشان فورا از قلبشان بیرون میرود. این موضوع باعث میشود در رابطه او و سهیل نیز درست مثل رابطه بابک و نگار و حتی مسعود و سارا، ما شاهد جزییات نباشیم؛ جزییاتی که میتوانست در فیلمنامه گنجانده شود و جذابیت کار را بیشتر کند.
تکنیکهای خوب و بد
سریالسازانِ زیادی در ایران هستند که وقت مخاطبان را به معنای واقعی کلمه تلف میکنند. اما معتقدم خوب و درست کِش دادنِ بعضی از صحنههای سریال خودش یک هنر است؛ هنری که ابدا در این سریال وجود ندارد. کارگردان و تدوینگر به بدترین شکلِ ممکن کلیپویدئوهایی را با تعداد قابل توجه در سریالشان گنجاندهاند. صحنهای که مسعود دچار شکست عشقی میشود و به سیگار کشیدن، این عملِ پرتکرار در سریال، رو میآورد با موزیکی همراه میشود.
زمان این صحنه به قدری کِش میآید که سیگار او تقریبا تمام میشود. این رویه بارها و بارها روی باقی کاراکترها اعمال میشود. در حدی که به احتمال زیاد حتی صدای کلیپویدئودوستان نیز درمیآید. بعضا اشکالات تدوینی نیز در سریال وجود دارد که اینموارد روی هم رفته خروجی متوسط را ضعیف جلوه میدهد. راه رفتنهای طولانی سهیل و کُندی رفتار دیگر کاراکترها به وضوح نشان میدهد که فیلمنامهنویس به واقع کم آورده و توانِ نوشتنِ جزییات را ندارد.
من مخالف ساخت کلیپ ویدئوهای کوتاه و کلیشهای در وسط سریالها نیستم؛ چنانچه اگر به درستی انجام شود موثر هم باشد. به هر حال عامه مخاطبان از این موضوع برای هرچه بیشتر احساسی شدن استقبال میکنند. اما نمیشود مدام بار احساسی را بر دوش موسیقی و کلیپسازی گذاشت. هومن برقنورد رسما هیچ بازیِ خاصی در آن صحنه نمیکند و سهیل نیز در کلیپویدئوی مختصِ خودش حرکاتی نمایشی انجام میدهد. کارگردان با همین روش سراغ نگار و ناراحتیهایش هم میرود.
در رابطه با دیالوگنویسی سریال میتوان گفت که اصولا حرفهای نوشته نشده و روزمرگی اکثر صحبتها و خاص نبودن خیلی از جملات، باعث کم شدنِ تمایز بین آدمها شده است. منظور از این حرف این نیست که جملات بزرگان را در دهانِ کاراکترها بگذاریم اما شنیدن گاه و بیگاهِ بعضی حرفها که ما را با ویژگی جدیدتری از کاراکتر آشنا کند امری واجب و ضروری است.
از معدود دیالوگهای خوب سریال هم میتوان به چند جمله که همگی به سهیل تعلق دارند اشاره کرد:
آدمارو بعد از جراحی میبرن ریکاوری ما اول رفتیم ریکاوری بعد جراحی
یه روز یه بابایی بهم گفت یه طوری زندگی کن وقتی از خواب پا میشی شیطون خوشحال نشه... من جوری از خواب پا میشم که بعدش شیطون میره میخوابه
از منظر طراحی لباس یا موسیقی هم سریال حرف زیادی برای گفتن ندارد. اصولا میزانس خاص و فکر شدهای هم در آن دیده نمیشود اما از معدود میزانسهای خوبش میتوان به آخرین پلانهای سریال اشاره کرد. قابی که تنها چشمان خیسِ نگار را در پیشزمینه و مدیومِ بابک را در پسزمینه میبینیم. یا بخشی از صورت نگار دیده میشود یا اگر صورتِ کاملش را میبینیم در نقطه فوکوس و وضوح نیست. حالتِ او ترکیبی از ناچاری، ترس و دلشکستگی است. حتی پلانِ کجی که از پاهای بابک و چرخیدنِ سکهِ بدشانسی روی زمین میبینیم هم قاب خوبی برای ختمِ سریال محسوب میشود.
صحبتِ بابک و پدرش روی نیمکت پارک، یکی دیگر از لحظات خوب سریال است. چه عجب که ما شاهد یک گفتوگو در خارج از خانه یا محل کار و آن هم در شب هستیم. ای کاش سریالسازان ما برای همه صحنههایشان با ایده جلو بیایند تا به این اندازه از واژههای «معدود میزانسنِ خوب» یا «معدود قاب خوب» استفاده نکنیم.
چرخهی نبخشیدن
سریال به طور تقریبی به آن شکلی که پیشبینی میکنیم جلو نمیرود؛ نه در پیشروی داستان و نه در پایانبندی این فصل. این موضوع تا حدی خوب است و غافلگیریهایی را برایمان رقم میزند. اصلا مهمترین گرهِ ماجرا که در قسمت سوم پیش آمد، شکِمان را به چند کاراکتر اصلی برانگیخت و به خوبی توانست این غافلگیری را زمینهسازی کند.
خوشبختانه سریال برای غافلگیر کردنِ ما دست به ایدههای عجیب و غیرمنطقی نمیزند و ساده کارش را پیش میبرد. بنابراین حسی از «واقعی بودنِ ماجرا» در مقابلِ «فیلمی بودن ماجرا» به ما دست میدهد. این در حالی است که در سریال معماییِ نهنگِ آبی بارها و بارها شاهد بیمنطقیبودنِ غافلگیریها هستیم و این موضوع باعث سردرگمی و سرگیجه ما در برابر خیلی از صحنههایش میشود. حاضرم سادهتر غافلگیر شوم اما دستان فیلمنامهنویس را به وضوح در کار شاهد نباشم.
علاوه بر این غافلگیریِ خوب، نکته خوب دیگری که وجود دارد تمِ «سختگیری بر خطاکار» است. سریال گویا به هیچوجه بنا ندارد بحرانهای ایجاد شده بین آدمها را کوچک تلقی کند. به هرحال خیانت چه از جنس خیانت در رفاقت و چه در زندگی مشترک، عواقب جبرانناپذیری به همراه دارد که واقعا جاهایی قابل برگشت نیست. قطعا ایده بخشش برای همه جا و همهکس، مصداق پیدا نمیکند. به نظر میرسد که بابک از خیرِ پیگیری خیانتِ رفیقش میگذرد اما نباید توقع داشت که بتواند با او همچنان رفاقت کند. درباره سهیل و بیتا نیز همین موضوع مطرح است. کمتر زنی میتواند زیرآبیهای شوهرش را آن هم قبل از رفتن زیرِ یک سقف، ببخشد.
این مضمونِ (نبخشیدنِ خطاکار) حتی ایده پایانبندی این فصل از سریال را نیز با یک اتفاق متعجبکننده شکل میدهد. باید گفت که این چند قسمت از سریال، در عین داشتنِ نکات خوبشان مثل مکافاتِ خطاکارها و پرهیز از لحظات خوشِ تصنعی، یک نکته منفی و مهم دارد. آن هم این است که رویه عدم بازگشت آدمها به یکدیگر، رویهای فراگیر در سریال میشود. هیچ آدمی آدم دیگر را نمیبخشد و فرصت دوبارهای به او نمیدهد. این موضوع کمی ترسناک و نگران کننده است. اگرچه ما شاهد تنوعِ تا حدی قابل قبول در کاراکترها هستیم اما واکنشهای آنها در برابر خطای اطرافیان کاملا یکسان است حتی اگر روشهای مختلف داشته باشند. سارا در نهایت بعد از یک زندگی با مسعودِ بیلیاقت، او را کنار میگذارد اما این کار را نگار نیز با شیوه دیگری و حتی با شدتِ بیشتر انجام میدهد. بیتا هم دقیقا به همین صورت.
بخشی از این ایراد به تکنیک برمیگردد؛ در واقع فیلمنامه به عنوان یکی از تکنیکیترین بخشهای فیلمسازی، با عدم تنوع در برخورد آدمها با موقعیتهای مشترک همراه میشود. اما بخشی از این ایراد به نوع نگاه نویسنده و کارگردان به مسئله خطا و بخشش برمیگردد که نگاهی نه چندان کاربردی برای زندگی انسانها در کنار یکدیگر است. اگر هیچ انسان ممکن الخطایی هیچگونه فرصت دوبارهای نداشته باشد، مناسبات جهان فرو میریزد. پس واضح است که ایراد جهانبینی بخشی از عدم تنوع را ایجاد کرده و با عمیقتر نگاه کردن به قضایا و تفاوت قائل شدن بین اندازه و جنسِ خیانتها و اشتباهات، میتوان به روند داستانیِ متنوعتر، منطقیتر و بهتری در ادامه رسید.
البته این توضیحات ربطی به پایان این فصل از سریال ندارد بلکه مربوط به کلیتِ آن است. چراکه اساسا قصد تجویز یک پایان شیرین یا کمتر تلخ را به هیچ وجه ندارم. اما نکته مهمی در این بین وجود دارد که نباید فراموشش کرد. آن هم فکر کردن به این سوال است که آیا اصلا از نگار با آن شخصیتِ آرامَش، برمیآمد که از همه کاراکترهای دیگر در برابر موقعیت خیانت و فریب، اینطور سختتر و شدیدتر واکنش نشان دهد؟ حتی صورت نسبتا واضحِ او در آخرین لحظات، چنین سختیای در خودش ندارد. به نظر میآید که سریال در جاهایی، عجولانه نوشته شده و ما را برای چنین اتفاقی چندان نمیپَزَد؛ اگر قانع کند حرفی در این مدل صحنه نوشتنها نیست و حتی میتوانیم خودمان را برای خیلی رفتارها از سوی کاراکترها آماده کنیم؛ به شرط دیدن علائم و سرنخهایی در شخصیت آدمها. هرچند که حس تلخیِ غافلگیرکننده خوبی با تصمیم ناگهانی نگار در ما ایجاد میشود و برای دیدن ادامه سریال کنجکاومان میکند.
پینوشت: ذکر این نکته ضروری است که طبیعتا بررسیها و اعمال نظرات بر اساس قسمتهای فعلیِ سریال بوده و نمیتوان پیشبینی کرد که آیا این نوع نگاه به مسئله بخشش یا عدم بخشش، موقتی است و تغییر میکند یا نه.
جمعبندی
پرونده فصل اولِ سریال هشت قسمتی ریکاوری طبق آنچه حدس زده شد با حالتی میانه به پایان میرسد. وجودِ بعضی نکات مثبت در فیلمنامه و گاها بازیگریها، کششهای خوبی برای سریال ایجاد کرده است که همین عوامل باعث میشود تن به دیدن سریال دهیم. در میان معمولیسازان، حداقل میتوان قدردانِ معمولیهایی بود که از خیانت قبحشکنی نمیکنند و به مکافاتِ عمل اعتقاد دارند. بنابراین از این منظر، انتظارات فطری مخاطبان تا حد قابل قبولی در سریال برآورده میشود.
اگر ضعفهای مهمی مثلِ شخصیتپردازیهای تکخطی، عدم پرداخت به جزئیات و بدریتمی در بعضی صحنهها نبود ما قطعا با اثرِ خوبی مواجه میشدیم که دیگر نیازی نبود بگوییم با یک سریال متوسط طرفیم. امیدوارم سریال در فصل دوم خودش، نقاط ضعف کمتر و نقاط قوت بیشتری داشته باشد چراکه ظرفیتش را برای بهتر شدن دارد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
اروتیک + فیلم فارسی = ریکاوری
مبتذل بود بخش هاییش اما اروتیک دیگه نه