ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد سریال مانکن – عشق با اسانسِ توت‌فرنگی

سریالی که با محوریت ماجرایی عشقی ساخته می‌شود، همیشه احتمال این خطر درش وجود دارد که همه وقایع و شخصیت‌های دیگر، تحت الشعاع عاشقان قرار بگیرند. فقط پرداخت‌های ویژه و ناب می‌توانند فیلم‌های عشقیِ امروز ...

مینا سهیلی
نوشته شده توسط مینا سهیلی | ۷ آبان ۱۳۹۸ | ۲۰:۳۰

سریالی که با محوریت ماجرایی عشقی ساخته می‌شود، همیشه احتمال این خطر درش وجود دارد که همه وقایع و شخصیت‌های دیگر، تحت الشعاع عاشقان قرار بگیرند. فقط پرداخت‌های ویژه و ناب می‌توانند فیلم‌های عشقیِ امروز را نجات دهند. ویجیاتو را در نقد سریال مانکن همراهی کنید.

قسمت‌های هفتم و هشتم بیش از قسمت‌های قبلی فلش‌بک (بازگشت به گذشته) دارند و غیرخطی جلو می‌روند. ما بخشی از اتفاق را می‌بینیم و بخش‌های دیگر از طریق کاراکترها برای ما روایت می‌شود. اندکی چاشنی غافلگیری در طول سریال زیر زبانمان می‌آید و برای یک سریال معمولی قابل قبول است.

نمی‌توان از این سریال انتظارات جدی‌ داشت و همینکه در این دو قسمت بهتر از قبل و بدون لکنت زیادی که در قسمت‌های پیش داشت چند پس و پیش داستانی انجام داده، باز جای شکرش باقی است. در واقع همین تکنیک ساده کمی وضعیت سریال را بهتر می‌کند. با وجود اشکالات جدی در فیلمنامه و شخصیت‌پردازی، حداقل بازی با ترتیبِ وقایع شاید تفریحی خوب به حساب بیاید.

گرچه فلش‌بک‌ها تنها ما را با بخشی از قسمت‌های حذف‌شده‌ داستان مواجه می‌کنند و اثر حسی بسیار کمی دارند؛ در واقع تنها بر محور اطلاع رسانی هستند. وقتی پسرِ چشم‌رنگی از زندان بیرون می‌آید و از اخگر بابت این آزادی تشکر می‌کند ما از نسب میان آنها بی‌اطلاع هستیم.

«آقای اخگر کوه سنگی من داداشتم قول میدم حواسم باشه.» در اکثر سریال‌های ایرانی، به همین صورت از نسبت‌ها خبردار می‌شویم.

بنابراین اطلاع از اینکه مستقیم و رک و پوست کنده بدانیم آبتین برادر اخگر است و کله خراب و ناشیانانه رفتار می‌کند همه هدف این صحنه نامبرده است؛ همان خاصیت تیپیکالی برای بازیگران تازه وارد در سریال که پیش‌تر به آن اشاره کردم. در ادامه نیز ویژگی جدیدی از آبتین برایمان روشن نمی‌شود و لمپن‌بازی‌های بیش از اندازه‌اش ما را یاد بهرام می‌اندازد.

درحالیکه سریال می‌توانست به گونه‌ای نوشته شود که اثر حسی قوی ای بین او و اخگر ببینیم تا در ادامه ماجرا و با وضعیت پیش آمده برای برادر کوچکتر، حس کنیم بزرگترین بحران جدی برای کاوه ایجاد شده است، اما این اتفاق نمی‌افتد. در حالیکه کاوه و آبتین ژست‌های خوبی برای دعوا به خود می‌گیرند اما کارگردان زودتر می‌خواهد کار تمام شود. حتی به قیمت هر چه ترسوتر نشان دادنِ آدم‌های اخگر. آیا سه نفر در یک طرف از پسِ یک نفر نمی‌توانستند برآیند؟ بنابراین حتی اکشنِ کار هم قوی نیست که بخواهد به کمکِ وجه گانگستری داستان بیاید. یادمان نرود که اولین صحنه‌های معرفی اخگر و همقطارانش درست شبیه به معرفی یک مافیای زیرزمینی و مخوف بود.

با همه این توضیحات بدیهی است که ما هیچ ترسی از اخگر و آدم هایش نداریم. اخگر با آن همه ابهتی که محمدرضا فروتن سعی دارد در چهره‌اش داشته باشد، پیام‌های ناشیانه‌ای برای همتا می‌فرستد. صحبت های همتا، کاوه و دوستش در ماشین و پارک و بخصوص لات بازی های مضحک بهرام، اثر ترس را بیش از پیش کمرنگ می‌کند.

درک این موضوع سخت نیست که بهرام به عنوان مزه سریال به حساب می‌آید اما در وضعیت‌های جدی وقتی حضور او را می‌بینیم واقعا نمی‌توانیم این حضورهای اضافه بر سازمان بهرام را درک کنیم. پاچه‌گیری‌های او در بیمارستان مثالی از همین نوع است. ای کاش این کاراکتر، طبق کارایی‌اش در داستان نوشته می‌شد. از معدود موقعیت‌هایی که حضور بهرام بامزگی پیدا می‌کند، وقتی است که باید برای دوستش کاری انجام دهد. در این موقعیت صدمه‌ای به لحن جدی اثر زده نمی‌شود درست برخلاف باقی موقعیت‌هایش در سریال.

بنابراین ترسی که ما از خیلی از آدم بدهای سریال شهرزاد داریم، اینجا خبری از آن نیست و ما هیچ تهدید و خطری باورمان نمی‌شود. درحالیکه همتا به کاوه و بهرام می‌گوید: «اخگر به من که فقط لبخند می‌زنه، نمی‌تونین باهاش در بیفتید، به نفعتونه دشمنش نشید»، ما فقط نظاره‌گرِ ترسی تصنعی در چهره همتا هستیم.

«تصادف» به این راحتی‌ها نیست

قسمت هفتم با یک تصادف شروع می‌شود. تصادفی که می‌شد برای باور پذیر کردنش نقشه کشید و در فیلمنامه لحاظ کرد؛ با نشان دادن یک مهمانی بزرگ میانِ اعیان و اشراف و تاجران که هم کاوه می‌توانست به نیابت از کتایون آنجا حضور داشته باشد و هم عمله‌های اخگر، این مشکل می‌توانست حل شود. اما چنین چیزهای ساده‌ای نیز در کار طرح‌ریزی نمی‌شود و باز مثل همیشه، سریال راحت‌ترین و دم‌دستی‌ترین راه را برای پیش بردنِ داستانش انتخاب می‌کند. گویا در خیابانی تاریک از این شهر بزرگ و شلوغ باید تصور کنیم که این تصادف امکان رخ دادن داشته و بیخیالِ باور کردن آن شویم و به یک دعوای فیلم‌فارسی‌گونه قناعت کنیم.

چشمه‌ای از همین تصادف را نیز موقعِ بازدید خانه توسط یکی از آدم‌های کتایون رخ می‌دهد. درحالیکه مرد در پی ردی از یک شخص در خانه کاوه است، به سادگی اتاقی کوچک را که قطعا بهتر از همتا از وجودش در گوشه خانه آگاه بوده نمی‌گردد. جست و جوی او هم در اجرا ضعیف است و هم در ایده. این صحنه نیز همچنان بدون دلهره و ترس به اتمام می‌رسد و همتا بدون اینکه زحمتی کشیده باشد می‌تواند قسر در برود.

عشق با اسانسِ توت‌فرنگی

در گفت‌وگوی همتا و کاوه در خانه تجملی و بسیار بزرگِ او، دیالوگ‌ها و رفتارها تقریبا قابل قبول هستند. در این میان حرف خوبی میانشان رد و بدل می‌شود وقتی که همتا به کاوه می‌گوید:

« اگر تصادفا منو نمی‌دیدی دنبالم می‌گشتی که باز بگی عاشقمی؟ چرا حرفی می‌زنی که نمی‌تونی پاش وایسی؟ من دیگه اون همتای سابق نیستم کاوه.»

این سوالات خوب به راحتی ماست‌مالی می‌شوند و با یک موزیک عاشقانه که برای کاوه و همتا ساخته شده و دو نگاه حاکی از احساس تمام قضایا جمع می‌شود. درحالیکه دیالوگِ «من عاشقتم» از سوی کاوه خطاب به همتا به مقدار زیادی توی ذوق می‌زند. او در تمام این مدت واقعا همتا را فراموش کرده بود و هیچ‌گاه دورادور حواسش به او نبود. او به شکلی غیرتی می‌شود که اصلا قابل پذیرش و جالب نیست. این کاراکتر را با شخصیتِ باریش در سریال ترکیه‌ای BIZIM HIKAYE (حکایت ما) مقایسه کنید. پسری که بخاطر اتفاقات متعددی، اجبارا از دختر مورد علاقه‌اش جدا می‌شود اما از روی عشقی که دارد، در تمام مدتِ دوری، حواسش دورادور به اوست.

در تمام قسمت‌های سریال مانکن، جز یک پلان دو ثانیه‌ای که میان کل قسمت‌های سریال گم شده، ما هیچ دلنگرانی یا پیگیری دورادوری از کاوه نسبت به همتا ندیدیم. برای همین است که می‌گویم صحبت از عشق و غیرت نیاز به پیش درآمدهایی دارد که باید آنها را ساخت و نمی‌شود تنها به چند دیالوگ خام و بی‌اثر تکیه کرد. بخصوص که محوریت ماجراهای این سریال بر عشق و عاشقی استوار شده است. وقتی راس این ماجرا اشکال جدی داشته باشد معلوم می‌شود که تکلیف سریال چیست.

اگر زیبا هستی و قصد فروشش را داری

تنها موضوعی که انتظار می‌رود در سریال به خوبی بتواند مطرح شود، مسئله بیزینس در امر مدلینگ است. موقعی متاسف می‌شوم که می‌بینم همین تنها موضوع خوب و درستی که سریال در حال دنبال کردنش است، در حد دیالوگ‌ باقی مانده است. گفت‌و گوی کتایون با خریداران زیباییِ مدل‌ها، دیالوگ‌های کتایون و شریکش پای تلفن، دیالوگ‌های معاون اجرایی کتایون با او در پایان قسمت هشتم، دیالوگ کتایون با دلال استخدام مدل‌ها در رابطه با مرگ یکی از آنها.

غرض از ردیف کردنِ تمام این صحنه‌ها فقط یک چیز است؛ اثبات این موضوع که ما با راحت‌طلبی در سریال‌سازی روبرو هستیم. قرار نیست خودکشیِ یک مدل زیبا را ببینیم تا بیش از پیش رویمان تاثیر بگذارد. قرار نیست سریال درس عبرتی تصویری برای همه کسانی باشد که به دنبال فروش زیبایی و کسب شهرت با هر روشی هستند. تنها قرار است یک کلیشه عاشقانه تعریف شود و اندکی سرمان را گرم کنند.

بیشتر بخوانید:

نقد سریال مانکن ؛ کثافت انسانی  (قسمت اول)

نقد سریال مانکن ؛ هر چی خریدار بگه (قسمت‌های دوم و سوم)

نقد سریال مانکن ؛ چرا لبخند نمی‌زنی؟ (قسمت چهارم)

نقد سریال مانکن - یکم بال‌بال بزنی بد نیست

نقد سریال مانکن - عشق با اسانسِ توت‌فرنگی ( قسمت‌های هفتم و هشتم)

در این میان درباره شخصیتِ کتایون کمی دچار اِبهام ادراکی می‌شویم. از طرفی او خواهان یک تجارت درست و رضایت‌بخش برای مدل‌هایش است و از فروش آن‌ها به هر قیمتی سر باز می‌زند و از طرفی دیگر تمام سعیش را می‌کند تا زیباترین‌ها را استخدام کرده و برای کسب سود بیشتر به خارج بفرستد. هنوز می‌توان به سریال درباره طرح این موضوعِ بخصوص، زمان داد تا دید که آیا این سریال بالاخره می‌تواند در بررسیِ این ماجرای مهم که در جامعه ما کم و بیش اشاعه پیدا کرده و همه به دنبال مد و زیبایی هستند کمترین چالشی ایجاد کند یا خیر.

در جست‌وجوی تعلیق

در بخشی از سریال کاوه محض بازی هم که شده دیالوگ‌های خوبی به کتایون می‌گوید: «من که نمی‌تونم دوستت داشته باشم، یه لیوان قهوه دستت نمیدم، یک جمله عاشقانه بهت نمی‌گم، دنبال چی هستی؟» جواب کتایون می‌تواند تعلیقی هرچند کمرنگ را به داستان سریال بدهد. گرچه این تعلیق کم‌جان در حد یک وعده و وعید است و معلوم نیست در نهایت با دلایل دراماتیکی روبرو شویم یا باز با دکلمه‌هایی طولانی. امیدوارم کتایونی که تا به اینجای کار با کمترین نقشه حرفه‌ای و جذاب برای زندگی‌اش با کاوه همراه بود، بتواند ما را وارد یک پیچش جدی و جذاب کند.

هر دو قسمت هفتم و هشتم، به نحوی بانمک، کمی لوس و بسیار غیر جدی تمام می‌شود و ما را یاد بازی بچه‌ها می‌اندازد. ای کاش واقعا می‌توانستیم شاهد عشق در سایه ترس و تهدید و جبر باشیم. آدم‌های سریال تنها ادای عاشق‌ها، ادای مجرم‌ها و ادای قربانی‌ها را در می‌آورند. سریال هیچ کدام از حس‌های ما را فعال نمی‌کند و معمولی‌تر از معمولی به نظر می‌رسد. چنانچه در ابتدای مطلب گفته شد، تنها از قسمت‌های قبلی خودش کمی سرگرم‌کننده ظاهر می‌شود، وگرنه به همان میزان قبل «یکبار مصرف» است.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (2 مورد)
  • Reza
    Reza | ۱۳ آذر ۱۳۹۸

    خیلی فیلم چرتیه واقعا

  • MSB
    MSB | ۷ آبان ۱۳۹۸

    مامور قلابی یا کار چاق کن که ارتباط قوی داره رو می‌شه راحت اذیت کرد. این آقا پسر اگر عقل داشت به ستاد خبری اطلاع میداد. ( شاید بگید طرف دستش بازه اما یه سری آدم تو سیستم هستند که پیگیر افرادی میشن که به اصطلاح گردن کلفت هستند. کرم این مساله رو دارند و زمانی‌ که که اطلاع داده بشه یعنی‌ یک سری حساسیت‌ها ایجاد می‌شه. اینکه طرف حرف از شکایت می‌زنه راه به جایی‌ نمیبره. با این اشخاص باید از راه خودشون وارد شد. )

مطالب پیشنهادی