«احیای امپراطوری شرافتها». عجب دیالوگ مهم، پرتناقض و قابل تاملی (این عبارت پرطمطراق از زبان زنِ هوشنگ خطاب به هوشنگ شنیده میشود). آیا «امپراطوریهای یکشبه» با «شریف بودن» قابل جمع شدن هستند؟ درست است که سریال هیولا در پی این است که جواب منفی به این سوال بدهد اما در نفی این موضوع، چیزهای زیاد دیگری را نیز با خاک یکسان میکند. بهتر است از این سوال شروع کنیم: مگر در این سریال چه چیزهایی هست که عدهای از ما را به این نتیجه میرساند که «روش انتقادیِ فیلمسازانی مثل مهران مدیری نه تنها کمکی به جامعه ایران نمیکنند که ضربه زننده هم هستند.» یا این مطلب نگاه شما را به سریال رد میکند و یا تایید میکند یا صحیح است یا غلط، اما سعی کردهام برای نظراتم دلایل قانع کنندهای بیاورم. ویجیاتو را در نقد سریال هیولا (قسمت نهم تا دوازدهم) همراهی کنید.
راستی یادتان نرود برای خواندنِ مطلب «بررسی 8 قسمت نخستِ سریال هیولا» به اینجا سر بزنید.
- کارگردان: مهران مدیری
- نویسنده: امیر برادران، پیمان قاسم خانی
- بازیگران: فرهاد اصلانی، مهران مدیری، شبنم مقدمی، گوهر خیراندیش
بهتر است در ابتدای بررسی مرور سریعی بر این چهار قسمت داشته باشیم: هوشنگ هر روز بدتر از روز قبل میشود و در کنار چند خندهای که برایمان جفتو جور میکند، شاخهایمان نیز از عقدههای چندین و چند سالهاش که در حال بیرونریزی است در میآید. خانوادهاش همه همانی بودند که هستند و همانی هستند که بودند. مادر و همسر هر چه بیشتر در گردابِ تجملات و ولخرجی فرو میروند، پسرِ هوشنگ بیش از پیش توسط مادر خودش مسخره میشود و دیالوگهای ارزشی درباره شرافت را با لحنی کودنوارتر از قبل بیان میکند.
چِمچاره یا همان مهرافزونِ فعلی مدام پیگیر شرایط جدید خانواده هوشنگ است. کامروا نیز در حال لذت بردن از پیچاندنِ هوشنگ و دزدی روی دزدی. همه این اتفاقات پشت سر هم تکرار میشوند و با «کمترین» اتفاقِ متفاوت روبرو هستیم. شاید بتوان گفت مهمترین اتفاق این قسمتهای کاملا قابل پیشبینی، برملا شدنِ جزییات دقیقترِ نقشه کامروا برای نابود کردنِ هوشنگ باشد.
شخصیت اصلی همان پاشنه آشیل
چه کسی از نقد وضعِ بد اقتصادی بدش میآید؟ چه کسی دوست ندارد صدای مردم در یک اثر شنیده شود به غیر از کسانی که ذی نفع هستند؟ هوشنگ به عنوان شخصیت اصلی فیلم، معلمی باسابقه است که بعد از سی سال کار حتی نمیتواند با خیال راحت یک دوچرخه برای دخترش بگیرد چه برسد به اینکه بتواند از پسِ خرید یک خانه بر بیاید. این واقعیتی مسلم در جامعه امروز است که پولهای بسیار کمی به جیبِ زحمتکشانِ واقعی میرود. تا به اینجای کار کسی مشکلی با تصویر کردنِ سختیها ندارد.
مشکل وقتی جدی میشود که شخصیت یک معلم به عنوان نمادی از فرهنگِ یک جامعه، به معنای واقعی کلمه متلاشی میشود؛ این معلم حتی از آدمهای شدیدا خاکستری جامعه هم وارفتهتر است. یادمان بیاید که هوشنگ نه حتی بخاطر مقادیر «جدی» و «حیاتی» که منجر به تصمیمهای بیبازگشت شود، بلکه بخاطر اندک نیازی (200هزار تومان برای پول داروی مادرش) به ورطه خطا میافتد. او برای چنین رقمی حتی به ذهنش نمیرسد که پولی قرض کند یا وسیلهای از خانه را بفروشد. او به سرعت اولین و بدترین گزینه را انتخاب میکند. اما در قسمتهای اخیر که (مورد بحث در این بررسی هستند) کار به اینجا ختم نمیشود. معلمِ این ماجرا برخلاف مدیرِ رمان «مدیر مدرسه» جلال آل احمد که دنبال ایجاد تغییر در دل شرایط ناگوار اجتماعیِ نیم قرنِ پیش بود، خودش میشود نماینده بیفرهنگی، پارتیبازی، بددهنی، ریاکاری و به طور خلاصه و مفید نماینده بی شعوری در فیلم.
وقتی یک معلم با سرعتِ باد (از همان قسمتهای ابتدایی سریال راه و چاه را یاد میگیرد) به یک هیولای دو سر تبدیل میشود، دیگر هیچ توقعی از آدمهای معمولیتر نمیتوان داشت و فیلمساز خواسته یا ناخواسته امر بی شرفی را در وضعیت بیتدبیری اقتصادی و تحریمهای خارجی یک امر کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر جلوه میدهد.
بنابراین بزرگترین و حیاتیترین ضعف فیلم چنانچه گفته شد دقیقا به کاراکتر هوشنگ برمیگردد. به طور مصداقیتر اگر بخواهیم به سراغ این موضوع برویم مثالهایی از این دست میشوند: هوشنگ در جواب کامروا میگوید «کاری که اون 3 تا تراول تقلبی کرد 30 سال خدمت نکرد». حتی پسر کامروا هم بعد از رفتن هوشنگ، او را به دیده تحقیر نگاه میکند و از دوران دبیرستان و پاکی بیش از اندازه معلمش جلوی کامروا، خاطره میگوید. هوشنگ حتی توسط مامور مِلکی که قاچاقچی دارو هم بود، مدام «آق معلم» خوانده میشود. خودِ سریال بر این معلم بودن تاکید ویژه دارد و به هر بهانهای این را مدام به مخاطبانش یادآوری میکند.
هوشنگ حتی حاضر نیست ظاهرسازی کند و علنی جای شخص دیگری را در صف بانک میگیرد و با او مثل حیوان حرف میزند. حتی یک لحظه هم به انبوهی از پولهایی که به دستش میرسند بددل نمیشود. یک زنگ ساده روی میز مدیر عاملیاش او را مثل نوزادها به ذوق میآورد و بر سرِ زیردستش فریاد میزند و لیوان شیر را با بی فرهنگی کامل روی زمین میریزد.
آیا همه این رفتارهایی که یکسره در این قسمتها به طور مداوم از هوشنگ سر میزند برای خنداندن ما است؟ آیا مرزی بین خنده و تمسخر یا کمدی و لودگی وجود ندارد؟ چرا باید یک معلم حتی در حد گرگ والاستریت هم ظاهر امر را نگه ندارد. تمسخر معلم با نقد وضع اقتصادی ارتباطی نداشته و هدف اصلی و پنهانی سریال را برملا میکند. ای کاش هوشنگ حداقل با خودش درگیری داشت و اینطور حرفهای (گویا که صد سال است جد بر جد مافیایی هستند) پرداخت نمیشد. نیت نقد به هیچ وجه کافی نیست باید برای نقد کردن حد و حدودها را هم آموخت و به در و دیوار نزد.
در تمام این چند قسمت تنها یک صحنه بسیار کوتاه از گفت و گوی کلیشهای «وجدان» و «وسوسهگر» میبینیم که خود این صحنه به خودی خود هیچ معنیای ندارد. وجدانی که از نجات هوشنگ حرف میزند حتی به اندازه نوک یک خودکار هم هوشنگ را نصیحت نمیکند. اصلا حضور ندارد که ما بخواهیم از نحوه این حضور صحبت کنیم. مشخص است که نویسنده برای خالی نبودن عریضه دست به نوشتن این صحنه زده است.
سر و ته یک کرباس
نقدهای مهران مدیری و تیم نویسندگیاش همه زمین و زمان را در برمیگیرد و خبری از هیچ گروه خشکی نیست که بخواهیم بگوییم با ترها سوختهاند. وقتی یکسره با هیولاها (چه از نوع هفت خطش (کامروا) چه از نوع نوکیسهاش (هوشنگ) و چه از نوع گدایش (پیرمردی که سد معبر کرده و دستیاری برای خودش میآورد) و چه از نوع بچه دزدش ( پسرِ کامروا) روبرو هستیم و هیچ خللی در روند هیولاپروری در فیلم ایجاد نمیشود، سریال به یکدستی صد درصدی در شخصیتپردازی نزدیک میشود. حتی شان و منزلت مادر هوشنگ به قدری پایین میآید که ما بخاطر زیادهرویها و جهالتهایش نمیدانیم بخندیم یا گریه کنیم.
باقی فرعیهای سریال از جمله معلمهای دیگر، به خاطر شدتِ حاشیهای بودنشان اصلا در اصل بحث قرار نمیگیرند. حتی کارمندانِ سریال از جمله منصور و الهام با کمترین بامزگی ممکن از جمله سیاهیلشگرها محسوب میشوند. تقریبا هیچ کاراکتری وجود ندارد که متفاوت باشد. نویسنده به هیچکس رحم نکرده است. تاکید میکنم به هیچ کس. او بخاطر نگاهِ سیاهش به جامعه حتی بیخیال قاعده تضاد در فیلم شده است.
حتی دختر هوشنگ نیز که یک دهه هشتادی به حساب میآید با ویژگی طلبکاری و زبان درازیاش نوید این را میدهد که او اگر هم هیولای آینده نباشد دستِ کم منفعتطلبی در میان منفعت طلبان است. گرچه از باقی اعضای خانواده حداقل با خودش صادقتر است و روی موجسواریهای پدرش سرپوش نمیگذارد.
پیشبینی آینده
وجود یک کاراگاهِ ظاهرا مسئول و سمج هم که حجم بسیار کمی از سریال را اِشغال کرده و پرداخت نه چندان خوبی دارد، نمیتواند شرایط را تغییر کند. بگذارید حدسهایمان درباره پایان سریال را نیز مروری کنیم. هوشنگ مثل یک بادکنک بزرگ و بزرگتر میشود و در آخر به عنوان سلطان جنگل کاران دستگیر شده و مجازات میشود. پشیمانی اش هم سودی ندارد. اما کامروا و شاه دزدها قِسِر در میروند و چرخه سلطانسازی توسط «رهروانِ مسلکِ چراغ خاموش» همچنان ادامه پیدا میکند. با چنین پایانی اگر خبرِ دستگیری سلاطین مفتخور نیز در جامعه به گوشتان رسید دیگر خوشحال نخواهید شد و حسی از اجرای عدالت پیدا نخواهید کرد.
امیدوارم سریال اگرچه این روند بسیار مخدوش را دارد حداقل این چنین پایانی نداشته باشد و مخاطبان این سریال بتوانند حقارت و اشکهای امثال کامروا را نیز ببینند. گرچه با توضیحاتی که درباره کاراکتر اصلی سریال گفتیم دیگر چندان فرقی هم نمیکند که سریال چگونه تمام شود.
تا به اینجای کار که همه مورچه لای انگشتانِ او هستند از مدیران بانکها گرفته تا معلمان و مدیران. اصلا در چرخه فساد حتی یک تولیدکننده داخلی که بتواند رقیبی برای کامروا به حساب بیاید و تولیداتش از جنس یک خودکار تَرقهای نباشد در سریال گنجانده نشده است. اگر از فساد سراسریِ سریال سرگیجه گرفتید و حس کردید حالتان دارد از ایران به هم میخورد و بدتان نمیآید که به خارج سفر کنید، تقصیری ندارید. سازندگان این چنین سریالهایی یحتمل دنبال همین موضوع هستند.
کاراگاه نیز تا آنجایی اطلاعات دستگیرش میشود که کامروا اراده کرده باشد. کامروا حتی میداند ماموران و بازرسان در کدام مرحله از رسیدگی به پرونده جنگلخواران هستند. حتی معلمان معترض هم کاملا ساده لوح و زود باور تصویر شدهاند و به راحتی سرشان کلاه میرود. وقتی جامعه ای از احمق ها ساخته شود، دیگر به این کار نقد نمیگویند. واژه «تخریب حداکثری» را برای چنین وقتهایی باید استفاده کرد.
سوءهاضمه
قصد تحلیل تک تک صحنهها را تا به اینجای بررسی نداشتهام اما یک صحنه در آن هست که بد نیست به صورت جزیی به آن پرداخته شود. در صحنه ای از سریال کامروا خطاب به هوشنگ میگوید: «قبلا شرافتت پخش و پلا بود الان هدفمند شده». این دیالوگ از معدود دیالوگهای بامزه و مهمِ سریال است که تلخی خوبی هم در آن نهفته است. گرچه بخاطر شکسته شدن مرز کمدی و غلتیدن سریال به ورطه لودگی، فیلمساز حتی اگر هم میخواسته نمیتواند طعم تلخی را در کنار خنده به مخاطبان بچشاند. اصلِ کمدی این است که چشمان را تیز کند، گلو را بغض بیندازد درحالیکه لبها را خندان کرده است.
تنها اتفاق جدی و قابل تاملِ این قسمتهای فیلم که میتواند یک عطف به حساب بیاید، رو دست خوردنِ یک هیولای باسابقه از پسر خودش است. وقتی هوشمند به عنوان یک فرزندِ لوس و نُنُر با معادلات بزن در رویی بزرگ شده باشد و هرچه میخواسته بدون اینکه لیاقتش را داشته باشد به دستش بدهند، حاضر است روزی سر همان پدری که بزرگش کرده را زیر آب کند. غیر از این هم توقعی نیست. حداقل این موضوع باعث شده سریال کمی از کسالتش کاسته شود.گرچه لحاظ کردن این مورد واقعا با تخفیف بسیار زیاد است وگرنه بحث خیانت و زیرآبی، گویا پای ثابت فیلمها و سریالها شده و برای خنداندن هم اکثریت به سراغ همین موضوعات میروند.
باور کنید خیلی مایل بوده و هستم که اگر با یک اثر کاملا معمولی و حتی کلیشهای روبرو میشوم نقاط مثبتش را پیدا کنم و شرط انصاف را نگه دارم اما هر چه سعی کردم دیدم اساسا این سریال از بیخ و بن باعث سوء هاضمه مخاطبان میشود و هیچ اثرِ مثبتِ فیزیکی و شیمیایی روی جامعه ایران نمیگذارد.
جمعبندی
شاید این سوال برایتان پیش بیاید که اگر معلم نه پس چه کسی؟ هر که را در فیلم میآوردند صدایتان در میآمد. پزشک، مهندس، روانشناس و … اما جواب من به این سوال کاملا ساده است. نظرم بر این است که معلم میبایست آخرین گزینه به عنوان سوژهای برای سریالی با این موضوع حساس انتخاب میشد اما همچنان چنین شغلی را به طور کامل از روی میزِ نویسندگان برنمیدارم. میگویم اگر سوژهای که پله پله به سمت هیولا میرود قرار است یک معلم باشد پس عادتهای شغلیاش را اینگونه با سرعت و شدت از یاد کاراکترتان نبرید و ذرهای مهارت شخصیتپردازی در کارتان داخل کنید.
حداقل به قاعده خودتان که «همه آدمها خاکستری هستند» وفادار باشید. مگر نه اینکه این قاعده از احکام مقدس اکثر نویسندگان است و هر موقع شخصیتی سفید را میبینند که کار بدِ عجیب و غریبی از وی سر نمیزند، برچسب شعاری بودن به آن میزنند. خب این کاراکترهای تک بعدی که قبل از اینکه سخنی بگویند دقیقا میدانیم چه میخواهند بگویند تکلیفشان چیست. مگر نبض یک سریال بر غیرقابل پیشبینی بودنش استوار نیست؟
هوشنگ یک روزگاری تمام دغدغهاش آموزش و تربیت بود و حق الناس را میفهمید. نویسندگانِ این سریال حتی لحظات کوتاهی از انسان بودن و احساس رنج از گناه را برایش باقی نگذاشتهاند. از معلمهای دیگر هم یک مشت سادهلوح ساختهاند که فقط شعارِ اعتراضی میدهند و از کمترین بلوغ سیاسی بیبهرهاند. نمیشود قشری از جامعه را که از همه مشاغل و منصبهای دیگر، به واژه «ارزشمند» و «محترم» نزدیکتر است به روسیاهی زغال درآورد و بعد توقع داشت که به سریالها و نقدهای اجتماعیشان نگاهی محترمانه داشته باشیم.
سریال هیولا تقلیدی از سریال شناخته شده ی (بریکینگ بد) هستش ، سریال بریکینگ بد درباره ی یک معلم شیمی هست که طی اتفاقاتی از یک انسان سالم و درستکار تبدیل میشه به یک خلافکار بزرگ به همین خاطر در سریال هیولا هم کاراکتر هوشنگ عمدا یک معلم شیمی انتخاب شده که طی اتفاقاتی تبدیل میشه به یک هیولا با این تفاوت که در سریال هیولا مشکلات اقتصادی و مالی باعث تبدیل شدن هوشنگ به هیولا میشود به نظر من این حد از تشابه نمیتونه اتفاقی باشه پس انتخاب هوشنگ به عنوان یک معلم به هیچ وجه در جهت تخریب معلم ها نیست و یک انتخاب از پیش تعیین شده بوده ضمنا در نقد شما هیچ اشاره ای به جمله ی تکراری کراکتر کامروا ( خدارو شکر) یا کار های خیر و عام المنفعه ی دروغین موجود در سریال ندیدم این موارد یکی از نقاط عطف سریال هستند که به ما یاداوری میکنن که هیولا ها پشت چنین چیز هایی قایم میشن در کل سریال هیولا شاید سریال کاملی نباشه ولی به خوبی مسیر هیولا شدن شریف ترین انسان ها ی جامعه رو در شرایط سخت به تصویر کشیده نقد یکطرفه شما خیلی از نقاط عطف و اگاهی بخش این سریال رو نادیده گرفت
با سلام!
نقد بخش اول (۸ قسمت ابتدایی) رو دو بار خوندم.بخش دوم رو هم فعلا یکبار. نقد خوب و ریزبینانه ای بود.
به نظرم ارزش خوندن رو داشت. اعتقاد دارم هر فیلم یا سریالی رو می بینی، باید نقد اثر رو هم بخونیم.
وقتی سریال رو نگاه می کنی، حس خوبی بهت دست نمی ده. امیدوارم همینطوری ادامه بدین.
کاملا معلومه نقد یک طرفه و دارای تعصب فراوان بوده
به نظرم باید نگاهتون رو توی نقدنویسی تغییر بدید
مثل اینکه حرف منطقی رو با داد و بی داد و عصبانیت بزنید
اینجوری هیچکس بهتون توجه نمیکنه(چون حدس میزنن از روی احساس و عصبانیت حرف میزنید)
ولی اگر با آرامش بزنید توجه جلب خواهد شد
به این جمله که خودتون نوشتین دقت بفرمائید:
هوشنگ مثل یک بادکنک بزرگ و بزرگتر میشود و در آخر به عنوان سلطان جنگل کاران دستگیر شده و مجازات میشود. پشیمانی اش هم سودی ندارد. اما کامروا و شاه دزدها قِسِر در میروند و چرخه سلطانسازی توسط «رهروانِ مسلکِ چراغ خاموش» همچنان ادامه پیدا میکند.
دقیقا حکایت شاه دزدهای مملکت ما هست که به نمایش گذشته اند
امثال سلطان سکه یا سلطان فلان و فلان که دستگیر شدند ولی گردن کلفتها ککشان هم نگزید
و گردن کلفتها گرفتار نمی شوند و به دزدیشان ادامه می دهند و امثال هوشنگها در دام قانون گرفتار
یه کم به اطراف خود بنگرید خواهید دید شاه دزدانی که دارند یه عده دیگه رو قربانی میکنند برای رسیدن به مقاصد خودشان
بسیار نقد بدی بود و کاملا غلط
۲- در این سریال اما بنا بوده شخصیت اول داستان واقعیتر باشد و مثل باقی آدمها برای او احتمال خطا رفتن و اشتباه کردن قائل شده. اساس قصهی این سریال بر سقوط آقای شرافت و پیوستن او به کلاهبردارها شکل گرفته. دستهی یکنفرهی افراد درستکار (که خود دارای اغراق بود) حالا خالی شده و این خالی شدن و نبود افراد درستکار کلیدی در داستان، خود اغراق مضاعفی است که سبب ایجاد شبههی سیاهنمایی شده. به علاوه این که در سرعت و شدت سقوط آقای شرافت هم اغراق شده هر چند که به وجههی کمدی آن چندان افزوده نشده.
۳- شاید ایجاد طنز و کمدی داستانی ( نه کمدی موقعیت ) بیشتر نیازمند تضاد است و اغراق زمانی مؤثر است که در هر دو جبههی معارض افراد یا چیزهایی برای عرضه اندام وجود داشته باشد. در ابتدا که هنوز قهرمان کاملا آلوده نشده بود میتوان این جبهههای معارض را دید. مثلا با هر اشتباه بزرگتر وجدانش ناراحت میشد و شمعهای بیشتری در سقاخانه روشن میکرد یا پیرزنهای بیشتری از خیابان رد میکرد(که برای من خندهدار بود D:) طبق این مقاله باید تعارضهای درونی شرافت پررنگتر میبود تا هم واقعیتر باشد و هم خندهدارتر.
سریال رو دوست دارم هر چند که چندان خندهدار نیست. بنظرم بعضی از نقدهای ذکر شده در این مقاله بنظرم وارد بود.
۱- در سریال برره اینجور بود که کیانوش، شخصیت قهرمان داستان و فرد درستکاری بود که در مقابلِ باقی جامعهی نمادین برره -با داشتن طیف وسیعی از رذالتهای اخلاقی- تنها میماند. برجسته کردن اختلافی که بین رفتار کیانوش با بقیه وجود داشت و تک افتادن کیانوش فضای زیادی برای طنز ایجاد میکرد که سهم زیادی از طنز سریال هم از همینجا ناشی میشد. همین وضعیت کم و بیش در قهوهی تلخ هم وجود داشت و حتی در ساعت ۵ عصر. کوچک بودن حمعیت افراد درستکار (۱ نفر) اغراقآمیز بود و در مقابل غالب بودن تعداد افراد بیتفاوت به ارزشهای اخلاقی یا مبتلا بودن به بیاخلاقی در برره نیز اغراقآمیز بود ولی تک و تنها افتادن قهرمان در برابر حماقت (برره) و دنائت اطرافیان (قهوه تلخ) باعث ایجاد طنز میشد و جواب میداد.
فقط خواستید فیلم رو بد نشون بدید.از ادم متعصب بدم میاد
اتفاقا دقیقا جامعه ایران رو نشون میده نقد شما به هیچ عنوان درست نمیباشد
شما هم ار دسته آدم هایی هستید که خودتان را گول میزنید
بالاخره یکی پیدا شد که آدم پرستی رو بذاره کنار و شجاعت گفتن حرف درست رو داشته باشه. بقیه هم که توپیدن و برچسب سطحی نگر یا پرت بودن از مرحله رو به شما زدن، همونایی هستن که از کل صحنه های یه فیلم فقط رابطه جنسی اش رو می فهمن -مخصوصا گیم آو ترون- و یه دونه کتاب به عمرشون نخوندن که بفهمن شخصیت پردازی و تغییر باورپذیر و منطق داستانی یعنی چی.
همیشه کارهای مدیری و فیلمنامه های قاسم خانی ها رو دوست داشتم اما این سریال انگار کار این آدما نیست.
ممنون از وقتی که برای نقد گذاشتید،حالا چه مخالف چه موافق نظر،دلیلی نداره شخصیت نویسنده ی این مطلب زیر سوال بره،با قدرت به کارتون ادامه بدید،امیدوارم در آینده شاهد پیشرفت بیشتر قلمتون باشیم.
با این نقدی که شما کردید Breaking Bad هم سریال بدی میشه!!!
اشکالات کار ممکن است بسیار باشند و اصلا بدبینانه آن را یک کپی ناموفق Breaking Bad بنامیم، ولی نقد شما واو به واو در مورد سریال Breaking Bad هم صدق میکند که یکی از تحسین شدهترینهاست.
باز هم تاکید میکنم من حامی سریال نیستم، ولی آن طور که نویسنده در توضیحاتشان گغتهاند “حداقل گپ بزنیم” در گپ زدن هم این چنین یکجانبه به یک مفهوم نمیتازند.
شرمنده ولی نقد مسخره ای بود ، شاید از بعد فنی و جزئیات سریال پر از نقاط قابل نقد باشه و کلیشه های موجود در کارهای قبلی مدیری هم هنوز در اون دیده بشه ؛ یا اینکه اگه گفته میشه گاهی اوقات فوق العاده حوصله سر بر و خسته کننده میشه سریال ، شاید قابل قبول تر بود.
اتفاقا این سریال از نظر داستانی و شخصیت پردازی کاملا جالب و قابل درک عمل کرده و نویسنده محترم نقد هم این رو فراموش کرده که یکی از نکات کمدی اغراق هست ، اغراق در اینکه چقدر یه آدم میتونه ساده لوح باشه و بلعکس زرنگ ! گرچه خیلی هم اغراقی نبود و نمیدونم چرا نویسنده نقد دوست داره واقعیات رو کتمان کنه وقتی ما بسیار ساده لوحیم و گروهی اندک دارن ما رو چپاول می کنن ، از اینکه نظام قانونیمون گرچه انسانهای درست کاری هم در اون هستند اما قابل دور زدنه و خیلی مواقع کارآمد نیست و انسانهای درست کار مجری قانون هم بعلت ضعف قوانین نمیتونن کاری انجام بدن!از اینکه مشکلات مالی چه بر سر شرافت ما خواهد آورد؟!از اینکه خانواده یک انسان شریف تا کجا میتونن با مشکلات زندگی با یک انسان شریف کنار بیان ؟ و اینکه حتی یک لقمه نون حروم میتونه چه بر سر زندگی ما بیاره؟!
ممنون از نقد خوبتون ، واقعا کتاب مدیر مدرسه قشنگ هستش
وقتی با اون مقایسه کردید خیلی زیبا ضعف سریال تو فرهنگ سازی رو نشون دادید
خیلی یک جانبه نقد کردی فکر کنم سطحی نگر هستی اگر نبودی عمق فیلم رو میگرفتی دور برت هم یه نگاه بنداز..مهران مدیری هر کاری ساخت یکی بهش گیر داد مثه درحاشیه و برره و غیره
کاملا مخالف هستم خیلی برداشت سطحی و ساده انگارانه ای بود از شما واقعا توقع همچین چیزی نداشتم
با درود و سپاس
با تمام احترامی که برای تیم تحریریه ویجیاتو قایلم کاملا با نقدتون بر خلاف همیشه مخالفم. مشکل مملکت ما اتقافا همینه یعنی هر آدمی جای هوشنگ بود جه بسا با سرعت بیشتری سقوط میکرد. چه انتظاری داریم وقتی مسئولین خودمون میان جلو تریبون و عملا با کمال خونسردی دروغ و خلاف واقعیت تحویل مردم میدن و یا وقتی به مقامی میرسن N هزار میلیارد تومن(قبل از حذف ۴صفر) اختلاس میکنن. دوستداشتین مدیری جای مهر رو پیشونی هوشنگ میزاشت بعد یهو تو قسمت آخر نشون میداد هوشنگ رفته ب یکی از کشورهای جهان اول و اونجا تو کازینو با شلوارک ب ریش مدیر دبیرستانو همکاراشو چمچاره میخنده؟؟ببینید بد شدن و بدبودن رو خوب جلوه دادن دو موضوع کاملا جداس.باید یا کامل از اول دزد وال استریت(شما بخونین کف بازار) باشی و از A تا Z رو طی کنی بیای بالا یا یهو یه موقعیت گیر بیاری و بچسبونی. ربطی هم به شغلت نداره خیلیا هستن از هوشنگ بدتر علنا تو روت وایمیسته حقتو میخوره خیلی وقیح. انقد تند و ناروا نقد نکنین. نقد شما جهتدار هس. فقر که از در بیاد داخل بقیه چیزا از هزارتا سوراخ در میرن. ملت ما لنگ گوشت یخ زده و یارانن برادر. هی ی ی
خیلی از مرحله پرتی معلومه کم کم ماهی ۷ تومن حقوق میگیری من تو یه کارخانه فولاد روزی ۱۱ ساعت کار میکنم ماهی ۲.۵ میگیرم بعد از کار ساعت ۶.۵ که میرسم مجبورم از ۷ تا ۱۰ یا ۱۱ برم شغل دوم
اگر سرتاپای کشور و نظام فساد نبود که وضع من و امسال من این نبود که تمام سود تولید اون کارخونه بره تو جیب صاحبش تهش هم بگن خدا رو شکر کن این آقا واست شغل ایجاد کرده
معلوم نیست از کدوم ارگان انقلابی حقوق میلیونی میگیری که اینجوری نقد که نه چرت و پرت میگی
نون تو اینجوری نقد کردنه چنین آثاریه دیگه…. چی میشه گفت جز حسرت…
ادامه
اگر شغل دیگه ای هم می بود مثله روان شناسی که مثال زدید بازهم سریالُ سره همین موضوع می کوبیدین به یگ نحوه دیگه ای
اما اگه یک کارگر سوپور شهرداری بود یعنی یک آشغال جمع کن یا یک ظرفشو توی یک رستوران یا یک دستشویی تمیز کن یا گدا و غیره یعنی پایینترین شغل های توی یک جامعه اون موقع سریالُ به این دلیل نمی کوبیدین چراشم اینه که چون بهتون برنمی خوره
واقعیت ملت ایران همینه (خبر نفهم گوسفند) یک ملت حیوانتر از حیوان حالا چه بهتون بر بوخوره یا نه و اون تعداد کمی هم که می فهمن و تا حدی اهل منطقن در عمل کردن اگر نتونن خودشونُ نجات بدن از بین میرن
دقیقا فازتون چیه از محدودیت کاراکتری که در نظر گذاشتن گذاشتید
سلام
نمی دونم هدفتون از اینجور بد نقد کردن چی هست
اما امثال آقای فراستی آدمای مریضی هستند و خود بزرگ بینی الکی دارن مثلا فکر می کنن چون ۱۰۰۰ تا کتاب خواندن پس شدن آدم بزرگی
نکنه انتظار داشتین توی سریال روابط عاطقی یا درواقع احساسی بکار ببرن، چقدر کلیشه آخه
وضعیت مملکت ایران دقیقا به همین وحشتناکی هست و جواب به رضا دارک نکنه انتظار داری حین تماشا یک صحنه قشنگ یا درواقع زیبا ببینی مثله کمک های احساسی و غیره
این سریال هم یک سریال نقد کننده در قالب طنز هست و بنظر من از همه نظر عالی درست شده
تنها ایرادی که من می تونم به این سریال وارد کنم در بعضی قسمت ها انگاری عجله دارن برای تموم کردنش
این سریال هرطوری هم که ساخته میشد شما که امثالی مثله فراستی هستین بهش ایراد می گرفتین سریال پر از معنا و مفهوم هست و خیلی چیزا میشه ازش برداشت کرد
مثلا همون شغل معلم که اتفاقا نقطه قوتی هست این انتخاب برای سریال شما با ذهن مریضتون که مثله فراستی هست که احتمالا فراستی دیدین اینُ نقطه ضعف سریال می دونین
و اومدین توی جمع بندی اونو نوشتین که کسی نتونه به این قسمت از نقدتون ایراد بگیره
اینکه این سریال بیان کامل واقعیت های جامعه ست شکی در اون نیس
اینکه عده ای رو که شما ساده لوح خطاب می کنید و میگید وجود ندارند ساده لوحانه برای کلاهبرداری صف می کشند و بعد اعتراض می کنند تجاوز می بینند و خم به ابرو نمیارن تحقیر می بینند و تشویق می کنند و …..
هوشنگ شرافت نمونه کوچکی از اشخاصی ست که دم از حق الناس و شرافت میزنند ولی به وقتش چنان هیولایی می شوند آن سرش نا پیدا
ثروت بادآورده می تواند هر کسی را از خود بیخود کند از کودک دهه ۸۰ای گرفته تا پیرزن پا به سن گذاشته
پیشنهاد من به شما این است که به جای نقد کردن یک روایت واضح از جامعه امروز ایران زنگ خطر را بشنوید که جامعه را به ورطه سقوط کشانده
به شدت نقد مسخره و جانبدارانه ای بود…به نظر این خانم نویسنده به یک نفرت خاصی از مهران مدیری نشسته و سعی کرده به نحوی این نقد رو بنویسه که فقط بتونه این سریال و مهران مدیری رو بکوبه و هیچ هدفی جز نابود کردن مهران مدیری (و شاید در خیال خودش اسمی از خودش بجا گذاشتن با این نقد جسورانه) نداشته…همه ما در اطرافمون اینجور آدم هارو کم و بیش دیدیم…افرادی که در هر شغلی (چه معلم و چه کارمند و دیگر شغل ها) که پله پله در فساد فرو رفتن و بدون اینکه خودشون متوجه باشن لحظه به لحظه بیشتر در این منجلاب غرق شدن و تا آخرین لحظه هم حتی تو ذهن خودشون فکر میکردن که هنوز آدم خوب و شریفی هستن….اصلا این یک سنت الهی هست که تو قرآن و معلومات دینی ما ازش به نام سنت استدراج نام برده شده…اگر نویسنده محترم یکم در مورد سنت «استدراج» تحقیق میکرد و خوانده بود همچین نقد ضعیفی به این اثر فوق العاده نمی نوشت…
من خودم تمام قسمت هاشو از قسمت اول تا سیزده رو دیدم اما فقط حرص خوردم تو این سریال.
آقا مهران مدیری خواهشا سر ما رو با این سریالا بیخود به درد نیارید!!
نقد جالبی بود دستتون درد نکنه.
خانم نویسنده جزو دسته آدماییه که خیالم راحت بود بین جمعیت انبوه اون داستان معروف، بدون ترس داد میزنه لباس تن پادشاه نیست؛ ممنون.