نقد فیلم The Banker – انقلابی علیه نابرابریهای اجتماعی
فیلم Banker فیلمی برپایه واقعیت به کارگردانی جرج نلفی و بازی بازیگران مطرحی مثل ساموئل ال. جکسون، آنتونی مکی و نیکلاس هولت است که تا حدودی توانسته نظر مثبتی از منتقدان و مخاطبان کسب کند. با ویجیاتو برای ...
فیلم Banker فیلمی برپایه واقعیت به کارگردانی جرج نلفی و بازی بازیگران مطرحی مثل ساموئل ال. جکسون، آنتونی مکی و نیکلاس هولت است که تا حدودی توانسته نظر مثبتی از منتقدان و مخاطبان کسب کند. با ویجیاتو برای نقد فیلم The Banker همراه باشید.
اقتباس فیلمهای سینمایی از حوادث و رویدادهای واقعی از گذشته مورد توجه بوده و در تاریخ سینمای جهانی فراز و نشیبهای زیادی را طی کرده؛ مهمترین بحث درباره اقتباس بعد از ارزش روایت، نحوه روایت رویدادهای واقعی است. برخی از این حوادث ارزش اینکه در پرده سینما دیده شوند را ندارند، اما برخی دیگر با وجود ارزش داستانی و جذابیت رویداد، نحوه روایت، آن فیلم را با شکست مواجه میکند. داستان فیلم Banker ارزش داستانی زیادی دارد اما نحوه روایت این داستان، میتوانست بهتر باشد و موفقیتهای بیشتری کسب کند.
داستان فیلم، داستان دو کارآفرین سیاهپوست و باهوش به نامهای برنارد گرت(آنتونی مکی) و جو موریس(ساموئل ال. جکسون) را روایت میکند که عوامل محدود کننده نژادپرستی آنها را ناچار میکند که برای به سرانجام رساندن اهداف تجاری خود از یک سفیدپوست بیتجربه به نام مت استاینر(نیکلاس هولت) برای بازی کردن نقش یک سرمایهدار استفاده کنند. نحوه روایت این داستان روان است اما جذاب نیست؛ داستان به خوبی پیام و درونمایه فیلم را منتقل میکند و در رساندن رویداد واقعی دقیق عمل کرده اما نمایشی عمل نکرده. نمایشی کردن یک روایت، به معنای انتقال عناصر استاندارد داستانی به روایت واقعی برای جذاب جلوه دادن داستان است.
فیلم از لحاظ پیریزی اطلاعات داستانی و معرفی شخصیتها در مقدمه و پرده اول هوشمندانه کار کرده. هر سه شخصیت سرنوشت ساز داستان، در پرده اول معرفی میشوند و تماشاگر با روحیات و اخلاقیات هر کدام آشنا میشود و آماده مشاهده ماجرایی میشود که قرار است این سه شخصیت وارد آن شوند. اما مقدمه هر چقدر هم که هوشمندانه پیریزی شده باشد، خلاقانه پیریزی نشده و تماشاگر باید کمی صبر و حوصله به خرج دهد تا نقطه میانی جذبش کند. نقطه عطف اول فیلم جایی است که در واقع فیلم وارد داستان اصلی میشود. نقطه عطف اول این فیلم، صحنه ملاقات برنارد و جو در دفتر برنارد است. این صحنه نیاز و هدف شخصیت اصلی را بیان میکند و ما را بدون پرتاب شدن به مسیر دیگری وارد داستان اصلی میکند. داستان بعد از موفقیتهای نه چندان جذاب سه شخصیت، بحرانی در نقطه میانی فیلم خلق میکند که بعد از یک ساعت و ده دقیقه، تماشاگر را وادار میکند که با دقت بیشتری فیلم را تماشا کند و دیگر بهانهای برای دست کشیدن از دیدن فیلم نگیرد.
سرعت فیلم متعادل نیست، فیلم دیر وارد داستان میشود و صحنههای ابتدایی به مقدار کافی سرگرم کننده نیستند و تماشاگر را جذب نمیکنند. یک قانون کلی برای همه فیلمهایی که دیر وارد داستان میشوند وجود دارد، آن هم اینکه برای سرگرم نگه داشتن تماشاگران باید از عناصر سرگرمی بیشتری در ابتدای فیلم استفاده کنند که این عناصر سرگرمی بسته به ژانر فیلم متفاوت است. نیمه اول فیلم به غیر از یکی دوتا از صحنهها به طور کلی خسته کننده است؛ اما فیلم با گذشتن از نقطه میانی و پی ریزی یک بحران، جذابتر میشود.
شخصیتهای این فیلم به شدت واقعی به نظر میآیند، رفتارها و خصایص ثابتی دارند که حتی بعضی حرکتهای آنها برای تماشاگر قابل پیشبینی میشود.
شخصیت برنارد گرت در این فیلم، شخصیتی آرمانگرا است. شخصیتی است که از یک لحاظ از دیگر شخصیتها جدا میشود، آن هم هدف شخصیت است؛ همه شخصیتها به نوعی به دنبال پول و یا شهرت عمل میکنند، اما شخصیت اصلی اهداف والاتر و آرمانیتری دارد. او میخواهد محله سفیدپوستهای نژادپرست را با کمک یک سرمایهدار به نام جو موریس، بخرد و کاری کند که سیاهپوستهای این منطقه به راحتی و بدون حقارت به زندگی کردن بپردازند و همه از حقوق برابر برخودار شوند. زمینهچینیهای این فیلم برای شخصیت اصلی، ما را به خوبی متوجه این میکند که این شخصیت از نژادپرستی به شدت متنفر است و سعی میکند در مورد این موضوع، با هوش خود، فعالانه عمل کند. او اعتماد به نفس بالایی دارد، آدمشناس خوبی است و مغرور به نظر میرسد. اما لازمه عمیقتر شدن شخصیتها، وجود نقطه ضعفی است که او را در مسیر هدف، دچار مشکل کند. در مورد شخصیت برنارد به این نقطه ضعف اشاره کوچکی در دقایق اولیه فیلم شده بود؛ زمانی که برنارد قبول نمیکند با جو شراکت کند، همسر او برای ترساندنش به او میگوید:«اگر نذاری جو سرمایه گذاری کنه، مجبور میشی از بارکر خواهش کنی که قیمت را پایینتر بیاره» همسر او که به خوبی برنارد را شناخته، میداند که برای برنارد، خواهش کردن به دیگران عذاب بزرگی است. ما فهمیدیم که برنارد این نقطه ضعف را دارد، اما دیگر به آن اشاره ای نشد؛ به بیانی دیگر، شخصیت دچار کشمکش عمیق با خود نشد. شخصیت جو موریس، به اندازه شخصیت اصلی دقیق خلق شده و خطوط ثابت رفتارهای او، تماشاگران را با خود همراه میسازد؛ اما این شخصیت فاقد هر گونه تناقض و نیازهای عمیق درونی است و جز یکی دو صحنه، در باقی صحنهها نقش تک بعدیای دارد.
روابط دو شخصیت، در ابتدا جذاب به نظر میرسد، اما بعد از گذشت زمان، بیننده از نبود تضاد در این رابطه خسته میشود. در ابتدا ما متوجه میشویم که این دو شخصیت باهم دیگر هیچ تفاهمی ندارند، نه برنارد از جو خوشش میآید و نه جو از برنارد. اما یکدفعه این تضاد خاک میشود و دیگر وارد داستان و فیلم نمیشود؛ این تضاد در فیلم میتوانست مانع خسته شدن بیننده شود و بیننده را تا نقطه میانی سرگرم نگه دارد. شاید اگر یکی دوتا صحنه در فیلم بیشتر به رابطه این دو شخصیت میپرداخت، هم به شخصیتها برای عمیقتر شدن کمک میکرد و هم برای پیشبرد داستان مفید واقع میشد.
اما یکی از بزرگترین ضعفهای این فیلم، نبود کشمکش و بحران کافی، چه در شخصیتها و چه در پیرنگ است.بیننده برخلاف آنچه که به نظر میرسد، تنها برای دیدن کشمکش به سالن سینما آمده است. خلق کشمکش باید به گونهای باشد که در نهایت حل و فصل شود، و هنگام حل و فصل شدن بیننده را راضی کند. در دقایق ابتدایی فیلم، کشمکش قابل قبولی بین همه شخصیتها وجود دارد، اما این کشمکش در جایی از همان دقایق فرو مینشیند و برای یک مدت طولانی پیدایش نمیشود. فیلم وارد یک مسیر بیمانع میشود و تا نقطه میانی پیش میرود. این نقطه جایی است که مسیر هدف شخصیت کمی تغییر میکند و شخصیت از روشهای جدیدتری استفاده میکند. این نقطه در این فیلم جایی است که برنارد تصمیم میگیرد که با کمک جو و دوست سفیدپوستش، بانک محله سفیدپوست نشینهای نژادپرست را بخرد و با وام دادن به سیاهپوستها، استارت انقلاب برای برابری اجتماعی را بزند. بعد از مشخص شدن این هدف بزرگ، کشمکش متعادل میشود و بیننده مشتاقانه به دیدن فیلم ادامه میدهد. اما موثر ترین جای فیلم برای مشتاق شدن تماشاگر، صحنهای است که یک بحران بزرگ خلق میشود و آنها را برای ادامه هدف، دچار مشکل میکند؛ این بحران روابط سه شخصیت اصلی را در خطر میاندازد و آنها را دچار کشمکش میکند.
فیلم The Banker، از ظلم نابرابری اجتماعی خبر میدهد، ظلم بزرگی که خدا میداند چه گرفتاریهایی در طول تاریخ به وجود آورده و به وجود خواهد آورد؛ فیلم این پیام را انتقال میدهد که هیچ انسانی به خاطر رنگ و نژاد و قبیله، از دیگر انسانها برتر نیست، بلکه هوش و مسئولیت پذیری، انسانها را از یکدیگر متمایز میکند. شخصیت برنارد نشان میدهد که چه کارهایی از دستش بر میآید، او با اعمال هوشمندانه و آرمانگرایانه اش، به همه سفیدپوستها نشان میدهد که شرط برتر بودن، رنگ پوست نیست، بلکه هوش و عمل است. وجود شخصیت سفیدپوست مت استاینر، برای رساندن این پیام، بسیار مفید است و نشان میدهد که مشکل این فیلم یا سفیدپوستها نیست، بلکه با نژادپرستی آنها است.
در کل، شاید مانع بزرگ نویسنده و کارگردان این فیلم، برای تبدیل کردن این فیلم به یک شاهکار، وفاداری به قید و بند واقعیت و اصل ماجرا است. اگر این فیلم را برای تماشا کردن برگزیدید، باید کمی صبور باشید؛ اگر وقت کافی ندارید و دنبال یک اثر هیجانی میگردید، سراغ این فیلم نروید، اما اگر اهل فیلم دیدن هستید و با سینما آشنایی دارید، دیدن این فیلم میتواند شما را سرگرم کند و تجربه خوبی را برای شما رقم بزند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.