جای خالی قهرمان در سینمای ایران
پیشتر در دو مطلب به ماندگارترین قهرمانهای سینمای ایران پرداختم. (قهرمانهای ماندگار سینمای ایران – بخش اول و دوم ) با این وجود سینمای ما از دیرباز بیشتر داستانمحور بودهاست تا قهرمانمحور. بیتوجهی به این ...
پیشتر در دو مطلب به ماندگارترین قهرمانهای سینمای ایران پرداختم. (قهرمانهای ماندگار سینمای ایران – بخش اول و دوم ) با این وجود سینمای ما از دیرباز بیشتر داستانمحور بودهاست تا قهرمانمحور. بیتوجهی به این عامل تاثیرگذار بر دلپذیر نمودن تجربه سینما، باعث ضعف تولیدات سینمای ما شدهاست. به همین خاطر بر آن شدم تا در نوشتاری این پاشنه آشیل سینمای ایران را تحلیل کنم. لطفا تا پایان این مطلب با من همراه باشید.
ضعف در داستان:
نخستین و شاید کلیترین عاملی که موجب ضعف در قهرمانپردازی فیلمها میشود، ناتوانی در داستانپردازی ست. ما نیاز داریم در دنیای داستان یک نماینده داشته باشیم. کسی که به جای ما حرف بزند و عمل کند. قهرمان همان نماینده ماست.
داستان قهرمانمحور کلاسیک سه پردهای مورد تحقیر بسیاری از هنرمندان مدرن است. کیارستمی و فرهادی به عنوان قطبهای سینمای ما به این موضوع علاقهای نشان ندادهاند. همین امر باعث میشود اهمیت قهرمانپردازی در سینمای ما نادیده انگاشته شود.
از طرف دیگر، فیلمسازهای امروز سینمای ایران اکثرا خودشان فیلمنامه آثارشان را مینویسند. آنها اصولا دغدغه داستان و قهرمان ندارند. اکثر کارگردانان سینمای ما، با تماشای فیلم به سینما رو آورده اند. یعنی پیشینهای در ادبیات ندارند و از آنجا که رمان و داستان نمیخوانند با اهمیت قهرمان آشنا نیسند.
سینماگران ما، مفتون زرق و برق بصری و امکانات خاص سینما هستند و از داستان غافل. عدم آشنایی و علاقه نسبت به داستان کلاسیک، باعث شدهاست نیازی به ساختن قهرمان حس نکنند یا به آن اطمینان نداشته باشند.
خبر بد آن که با داستانهای هَشَلهَف نمیشود فیلمنامههای خوب ساخت. هر فیلمنامهای ولو ماجرامحور، احتیاج به کاراکترهای همدلی برانگیز دارد. تماشاگر دلش میخواهد دست کم با یک کاراکتر همذاتپنداری کند. جالب است بدانیم همدلی برانگیزی مساوی با دوستداشتنی بودن نیست. کافی ست شرایط کاراکتر برای ما قابل درک باشد. این امر نیاز به آشنایی با گذشته و وضعیت روانی او دارد. موضوعی که عمدتا در فیلمها مغفول میماند.
بحران زاویه دید:
سینمای ایران با بحران جدی زاویه دید مواجه است. زاویه دید در سینما مساله پیچیدهایست؛ اما به طور خلاصه تابع قانون 90 درصد است. به این معنا که قهرمان فیلم باید در 90 درصد صحنهها در قاب تصویر حضور داشته باشد.
دل کندن از سرنوشت سایر شخصیتهای داستان و تمرکز بر سرگذشت تنها یک کاراکتر، کار سختی ست؛ به همین خاطر در بسیاری مواقع، بخشی از زمان فیلم به روایت سرگذشت دیگر شخصیتها اختصاص مییابد. کارگردانها نمیدانند با این تصمیم چه جنایتی در حق فیلمشان مرتکب میشوند. عاملی که باعث بههم ریختگی داستان و سردرگمی مخاطب میشود.
ضعف در خواسته:
از عوامل مهمی که شخصیت یک قهرمان را میسازد، هدف اصلی اوست. برای نمونه تفاوت بسیاری ست بین شخصیت قهرمانی که میخواهد دلِ محبوبش را به دست بیاورد با کسی که میخواهد تیم ملی کشورش را قهرمان جام جهانی کند. متاسفانه در بسیاری از فیلمها قهرمانها یا هدف خاصی ندارند، یا درست و حسابی آن را دنبال نمیکنند و مدام چپ و راست میزنند و یا خواستهای دارند که ما به اندازه کافی برای دنبال کردن آن متقاعد نشدهایم!
زمانی که راکی، خود را برای مسابقات آماده میکند ما با او همراه میشویم و نگران سرنوشتش هستیم. زیرا داستان ما را متقاعد کردهاست که محقق ساختن این خواسته برای او ضروری ست.
قهرمانی که نقشهای نداشته باشد و به محرکها واکنشهای احساسی نشان بدهد، علاقه و حمایت تماشاچی را برنمیانگیزد. زیرا همانطور که گفتیم، ما با قهرمانی همراه میشویم که به جای ما تصمیمات عاقلانه بگیرد نه آن که با واکنشهای تکانشی مدام خود را در معرض ریسک قرار دهد.
ضعف در موانع:
بعد از هدف، عامل مهمی که موجب بروز ابعاد مختلف شخصیت یک قهرمان میشود، موانعی ست که بر سر راه او ظاهر میشود. هرچه قهرمان برای رسیدن به خواستهاش موانع بیشتر و دشوارتری را پشت سر گذاشته باشد، پایان فیلم تاثیرگذارتر است.
دلسوزی برای کاراکتر گناه دیگری ست که بسیاری از فیلمنامه نویسان مرتکب میشوند. گاه با آن که خواسته قهرمان بسیار حیاتی ست اما چنان راه کمخطری را برای رسیدن به آن طی میکند که چیزی از قدرت قهرمانیاش مجال بروز پیدا نمیکند.
فقدان آنتاگونیست:
یکی از مهمترین موانعی که بر سر راه یک قهرمان وجود دارد، ضد قهرمان یا آنتاگونیست است. هدف آنتاگونیست دقیقا نقطه مقابل هدف قهرمان است. هرچه قدرت آنتاگونیست بیشتر باشد، به تبع آن قهرمان هم ورزیدهتر میشود. از طرف دیگر پیچیدگی شخصیت آنتاگونیست باعث قویتر شدن داستان میشود.
نقلِ گذشته آنتاگونیست هم باعث همذاتپنداری با او و درنتیجه دراماتیکتر و تراژیکتر شدن داستان میشود. باخبر بودن از شرایط زندگی، روابط و عواطف ضدقهرمان، احساسات مخاطب را بیش از پیش تحریک و درگیر میکند. برای نمونه به یاد بیاورید نمایش شرایط سخت زندگی کاراکتر «کاکرو» در مجموعه «فوتبالیستها» چه تاثیری بر موضعگیری مخاطب نسبت به او داشت.
فقر ژانری:
محدوده اراده یک قهرمان را امکانات ژانر فیلم تعیین میکند. فیلمهای ابرقهرمانی را در نظر بگیرید؛این ژانر چنان که از نامش پیداست، به شدت وابسته به قهرمانهای خود است. کمبود ژانر یکی از مهمترین دلایل بیقهرمانی سینمای ماست. در این شرایط، اگر قهرمانی شکل بگیرد همگی رئالیستی هستند، تواناییهایشان محدود است و به یاد ماندنی نیستند.
ویروس پایان باز:
اصغر فرهادی در سالهای اخیر به یک مولف شاخص در سینمای ما بدل شدهاست. چنین هنرمندان شاخصی همواره مورد تقلید همعصران خود واقع میشوند. به این معنا که تنها از ظواهر کار آنان بدون درک و شناخت کافی، الگوبرداری میشود. یکی از ویژگیهای کار فرهادی، تغییر کارکرد پایان فیلم است.
سبک فرهادی در میان مخاطبان سینما به اشتباه به پایان باز شهرت پیدا کردهاست. برداشت از آثار او چنین است که فیلمهایش را نیمهکاره رها میکند. در حالی که اصغر فرهادی مسیر درام را چنان پیش میبرد که دیگر آنچه در پایان اتفاق میافتد، دغدغه اصلی تماشاچی نباشد. تقلید نابهجا از فرهادی باعث حذف کنش نهایی قهرمان و ناتمام ماندن قصه میشود. عاملی که سرخوردگی مخاطب و در نتیجه دلزدگیاش از قهرمان را به دنبال میآورد.
شخصیتهای منفعل:
یکی دیگر از بیماریهای شایع در سینمای امروز ما، طاعون کاراکترهای بیاراده است. قهرمانهایی که یک ساعت و نیم روی پرده بدون هیچ تصمیم و کنشی در سکوت از این طرف به آن طرف میروند. کاراکترهایی که هیچ کاری نمیکنند. از آنجا که قهرمانها را نماینده خود به حساب میآوریم بیعملی آنها ما را عصبی و دلسرد میکند.
نمایش خودخوری و تلاش درونی یک شخصیت اساسا مناسب مدیوم سینما نیست. راه حلی که معمولا در ایم مواقع اتخاذ میشود، استقاده از نریشن است که آن هم چندان سینمایی نیست. متاسفانه 90 درصد فیلمهای امروز ما درباره تصمیم گرفتن یک شخصیت هستند. جالب آن که همان تصمیم نهایی را هم حذف میکنند!
شخصیتهای تکبعدی:
مطلقنگری از عوامل آسیبزا هنگام خلق یک شخصیت است. خویِ قهرمانها هم مثل همه انسانها از صفات خوب و بد تشکیل شدهاست. سیاه و سفید ساختن شخصیتها، بیتوجهی به پیچیدگیهای انسان و تناقضات درونی او، باعث میشود قهرمانها بیقوام باشند.
از طرف دیگر باید به این نکته توجه داشت که لزوما قهرمان، بهترین شخصیت داستان نیست. گاهی آدمبده داستان قهرمان ماست و ضدقهرمان، آدم خوبه!
دغدغه اجتماعی:
درامپردازی و احساس مسئولیت اجتماعی دو دغدغه کاملا متمایز هستند که همجهت کردن آنها احتمالا به یکی از آندو آسیب میزند. برای نمونه کسی مثل رخشان بنیاعتماد را تصور کنید. او به خاطر دغدغه اجتماعی که دارد، تعمدا از شخصیتهایش قهرمانزدایی میکند تا همدلی برانگیز نباشد. دلواپسی مادرانه این فیلمساز باعث میشود درام اثرش را قربانی کند مبادا جوانان با قهرمان فیلم همذاتپنداری کنند و به ماجراجوییهایی مشابه او دست بزنند.
شاید یکی دیگر از عوامل موثر در ضعیف بودن قهرمانها، بیقهرمانی جامعه ماست. چرا که هنر همواره از واقعیت تقلید میکند. از طرف دیگر قهرمانی عصیانگر مثل «تتلو» در سینمای ما قابل پرداخت نیست.
به هر حال قهرمان یکی از عوامل جذابیت و خاطرهانگیز ساختن تجربه سینماست. عاملی که در سینمای ما همواره مورد غفلت واقع شدهاست.
نوشتههای مرتبط:
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
آب. قهرمانان ایرانی??
یه دور ساختن، فشرده شده شیر مادرشون و به صورت قرص میخوردم قدرت میگرفتم??
بنظرم سینمامون بیشتر ابرقهرمان با قدرتای خاص نیاز داره چون سبک جوونا هم هست
ما حداقل چند تا قهرمان داشتیم ولی هیچ فیلمی با ابرقهرمان نداشتیم
چرا، ”حاج اقا” و ”فرشته” توی سریال تلویزیونی ”او یک فرشته بود” ??
ساختن فیلمهای ابرقهرمانی احتیاج به پروداکشن قوی داره که فکر نمیکنم حالا حالا ها تو سینمای ما محقق بشه.
ضمن این که نوشتن فیلمنامه ابرقهرمانی هم نیاز به تخصص در قهرمانپروری داره که حلقه مفقوده سینمای ماست.
به نظر من تو سینما ایران به موادم.خدر بسیار توجه می شود به طوری که خیلی از فیلمهای جدی یا درباره مواد یا به مواد اشاره داره
چیزی که درمورد پایان باز گفتبد رو کاملا قبول دارم این که کارگردان فیلم رو نصفه ول کنه با کاری که اصغر فرهادی میکنه کاملا متفاوته مثلا بعضیا میان وسط فیلم همینجوری ول میکنن که بگن ما خیلی فیلممون خوبه و پایانش مهم نیست اما داستانش یجوریه که باید پایان داشته باشه
درسته.