نقد سریال مانکن – وقتی شانس «زیادی» یار است
موش و گربهبازی در سریال مانکن به کجا میانجامد وقتی آدم بدهایش به اندازه تام بداقبال هستند و عشاقِ آن، به اندازه جری مورد الطاف همایونیِ نویسنده قرار میگیرند. راستش قضیه چندان غیرقابل پیشبینی نیست. ...
موش و گربهبازی در سریال مانکن به کجا میانجامد وقتی آدم بدهایش به اندازه تام بداقبال هستند و عشاقِ آن، به اندازه جری مورد الطاف همایونیِ نویسنده قرار میگیرند. راستش قضیه چندان غیرقابل پیشبینی نیست. سرنوشتِ بازی فوتبالی که داورش مدام به نفع یکی از دو تیم، پنالتی میگیرد کاملا روشن است. ویجیاتو را در نقد سریال مانکن همراهی کنید.
چه بلایی بر سرِ کاراکترهای قویتر میآید؟
بدیهی است که در ملودرامها، بخش احساسی ماجرا خیلی پررنگتر از وجوه اجتماعی و رئالیستی آن است. اما این سخن به معنی نادیده گرفتن منطق داستانی نیست. احساس وقتی به بار مینشیند که کاراکترها با مجموعه اتفاقات قابل باور همراه شده باشند. درست است که انتظار نداریم با یک چیدمانی شبیه به زندگی روبرو شویم اما توقع طبیعیمان این است که از پیچ و تابهای داستانیِ یک درام احساسی متعجب نشویم، اتفاقات با عقل جور در بیاید و حداقلش این است که خطاهای نمایشی به وضوح جلوی چشمانمان ظاهر نشوند.
در این دو قسمت ما با تعداد زیادی از این خطاها چه در فیلمنامه و چه در اجرا روبرو هستیم. بیشک بهترین کاراکترهای سریال (در نسبت با بقیه کاراکترها) تا به اینجای کار، کتایون و اخگر بودهاند. در ادامه بررسی خواهیم کرد که چه اتفاقی در راستای هر چه خرابتر شدن پوسته و گوشته این کاراکترها میافتد.
بدیهی ترین واکنش کتایون به دروغ دو رفیق در رابطه با همتا، این باید باشد که نیمچه نگاهی به انگشتان بهرام(دوست کاوه) بیندازد. آنگاه به راحتی آب خوردن میتواند بفهمد که بهرام اصلا نامزدی ندارد. اما کندذهنی و زودباوریِ کتایون که از چند قسمت قبل شروع شده، اینبار به اوج خودش میرسد. ای کاش دروغ اجتناب ناپذیرِ کاوه، همتا و بهرام به گونهای رقم میخورد که ما بتوانیم آنها را حداقل بخاطر خوب دروغ گفتن شان تحسین کنیم.
از سوی دیگر به شکل خیلی عجیب و تکان دهندهای متوجه میشویم که مادرِ همتا هیچ تعقیبکننده یا به زبان عامیانهتر، هیچ بپایی ندارد. گویا اخگر و آدمهایش به کل فراموش کردهاند طعمه بسیار مهمشان را تحت نظارت داشته باشند؛ البته بهتر است بگویم تنها طعمه مهمشان را. حتی خبری هم از بپاهای کتایون برای کاوه نیست. درحالیکه خودِ همین دور زدنِ این بپاها میتوانست به صحنههای جذابی ختم شود. اینگونه هم منطق داستان حفظ میشد و هم نیازی به کلیپ ویدئوها یا کش دادن صحنههای کسلکننده برای پر کردن وقت سریال نبود.
ناگفته پیداست که همه شرایط برای دو عاشق مهیا شده و بدها بیخود خودشان را خسته میکنند. تمام کار ما نیز به عنوان مخاطبانی نه چندان راغب، این است که شاهد این حفرههای داستانی باشیم و گَلهای خورده به بدمنها را بشماریم. گرچه فیلمساز میخواهد ما بعد از هر بار رهایی کاوه و همتا از دست اخگر یا از دستِ شکهای کتایون، خوشحال شویم اما این چنین نمیشود.
از آنجایی که همچنان جذابیت اصلی سریال متعلق به بازیگریِ اخگر و کتایون است، ما فقط از این پنالتیهایی که نویسنده به نفع کاوه و همتا میگیرد خسته و کلافه میشویم. اگر هوش بدمنها به اندازه کافی در سرشان بود و آنوقت باز هم کاوه میتوانست از معشوقهاش حمایت کند، آنوقت میتوانستیم کم کم مجذوب هوش و مدیریت کاوه شویم. تا به اینجای کار کاوه لب تر کرده و هر چیزی برایش شدنی شده است.
از طرف دیگر، لاتبازیهای بهرام به سادگی آب خوردن جواب میدهد. ما بدترین و حتی خندهدارترین اجرا را در صحنه مقابله بهرام با آدمهای اخگر میبینیم؛ زمانی که قرار است آدمهای کله گندهی اخگر به شکل تصنعی و هر کدام با بهانههای نچسبی، در داخل ماشین گیر کنند تا ماجرا به کام آدم خوبهای سریال تمام شود. صفت آدم گندهها را نیز تعمدا به کار میبرم چون در واقع چیزی جز جثه بزرگ از آنها ندیدهایم. آدمهایی شبیه به هم که کوچکترین پرداخت بخصوصی ندارند.
در این دو قسمت، شعورِ آنتاگونیستها تا حدود زیادی زیر سوال رفته است و اتفاقات جدی بیش از آنچه که انتظار ماست رفعِ و رجوع میشوند. کتایون که تیزهوشتر از این حرفها به نظر میرسید تبدیل به یک زنِ سر به هوا شده و اخگر نیز یک موجود غیرترسناک. طوریکه حتی بهرام (فرزان فرزین) نیز در یکی از دیالوگهایش خطاب به همتا میگوید: این اخگر اخگر که میگفتی این بود؟
اینجاست که نویسنده به حمایت تمام قد از عاشقان سریال پیش پاافتادهاش پرداخته و بیخیال اتفاقاتِ پرگره شده است. او همچنان راحتترین روش نگاه کردن به موضوعات احساسی و معمایی را دنبال میکند. اگر نویسنده سریال نهنگ آبی به شکل افراطی و افسارگسیخته معماسازی میکرد، در اینجا به شکل تفریطی شاهد سادهانگاری در ماجراها هستیم.
منهای روانشناسی، به اضافهی فیلمفارسی
یکی از پلانهای بسیار خوب سریال، ورود کتایون به جشن است؛ از معدود اسلوموشنهای خوب سریال. حرکت دالیِ دوربین درحالیکه زاویهای سربالا به خود گرفته، کمک زیادی به حسِ پلان کرده است و از همه مهمتر چهره کتایون در مرکز قاب. زنی که از تمام این نمایش باخبر بوده و اینگونه خوشحالی کردن را جلوی دیگران «بازیگری» میکند. با دیدن او حس ترحمی در ما ایجاد میشود. حس ترحمی که دنبالهدار نیست و نویسنده به راحتی فرصتی را که برای ملاحظات روانشناختی شخصیتش دارد، از دست میدهد.
حال کتایون بعد از یک غافلگیری ساختگی خوب و نرمال است. درونش آرام است و هیچ نگاه متفاوتتری از پیش، به کاوه ندارد. نویسنده ابدا قصد واکاوی در کاراکترهایش را ندارد و به جد بر سطحیترین پرداختها اصرار میکند. باور کنید فیلمفارسیهای زیادی دیدهام به همین اندازه سطحی بودهاند. وقتی کاوه از لباس کتایون تعریف میکند، یعنی موذیانه جلو آمده تا درخواستش انجام شود. اما واکنش کتایون به این جملات چیزی جز «هیچ » نیست؛ نه کوچکترین تعجبی کرد و نه حالتی از خوشآمدی در دلش ایجاد شد.درحالیکه او میبایست در مقابل این جملات حداقل کمی به آن زنِ نیازمندی که در قسمتهای نخست میدیدیم نزدیک شود. آن زنی که در دل جویای عشق بود و اصلا بخاطر همین کمبود به دنبال انتقام افتاد.
از جذابیت تا حقارت
(آغاز خطر اسپویل) نمیخواهم غافلگیری انتهایی قسمت دوازدهم را لو دهم ولی مجبورم چون موضوع بسیار مهم است. با دیدن این غافلگیری، احتمالا سوالی در ذهنتان ایجاد میشود؛ سوالی در رابطه با انگیزه یکی از کاراکترهای اصلی. چرا اخگر با وجود آگاهی از زنده بودنِ یکی از آدمهایش، همچنان اصرار دارد همتا را نابودکننده برادرش و خودش را یک عزادار انتقامجو نشان دهد. اخگر خطاب به همتا: «من عزادار برادریام که تو نابودش کردی»
مشکل کار مشخص است. او در تمام این دو قسمت دقیقا شبیه به یک عزادارِ جویای انتقام نوشته شده است و نویسنده سریال گویا در انتهای قسمت یازدهم به طور ناگهانی تصمیم گرفته این غافلگیری را در سریال جای دهد. اما نکته اینجاست که هر غافلگیری چنانچه پیشتر به آن اشاره کردم، به پیشزمینه و پسزمینههایی متناسب با آن نیاز دارد. نمیشود از دل تناقضها یا احساسات دروغین، غافلگیری بیرون آورد. طبق سابقهای که از اخگر دستگیرمان شده این است که تا آنجا که امکان دارد آدم نمیکشد. بلکه آدمهای خائن را به مرز وحشت میرساند.
به هرحال برای حرفه خودش، کلاسی قائل است و قوانینی برای خودش دارد. به بهنام ناپدری همتا گوشزد میکند که با زنش درست رفتار کند اما به شکل کاملا غیرمنطقی در مواجهه با همتا مثل عقدهای های مریض جلوه میکند. به هرحال یا او باید یک عقدهای بیرحم باشد یا یک مافیاییِ حسابگر و دقیق و حتی در حد خودش منصف.
در قسمتهای قبلتر نیز دچار همین شوک شدیم. اخگر به شکل عجیب و غریبی همتا را میشناخته و مسبب آوارگیاش بوده است. این یعنی یک دشمنی شخصی. کاراکتر اخگر بخاطر اینکه فیلمنامهنویس به دنبال غافلگیریهای فکر نشدهای و ضربتی میرود، دوپاره شده و انسجامش را از دست داده است. بدمنی که خوب شروع شد و هرچه جلوتر میرود بدتر میشود. حتی دیالوگهای طولانی او با همتا آن هم در مکانی نامناسب حاکی از فیلمنامهای ضعیف است. هر خلافکار مبتدی نیز میداند که اول طعمه را به لانه ببرد و سپس بخورد.
بازیگری جذاب محمدرضا فروتن بخاطر پرداختِ غیر دقیق و سطحی نویسنده، رفته رفته در حال مضمحل شدن است و امیدوارم این رویه متوقف شود. حداقل برای کسانی که اساسا بخاطر حضور این بازیگر خوب سریال را دنبال میکنند، ادامه داشتن این موضوع ابدا به نفع سریال تمام نخواهد شد.
فرعیها: از بهترین تا بدترین
از میان اتفاقاتی که برای کاراکترهای فرعی سریال میافتد همانطور که انتظارش را داشتم، ماجرای ژیلا از باقی بهتر است. موقعیت چالشیتر روی بازی لیندا کیانی نیز تاثیر گذاشته است و ما حضور بهتری را از او شاهد هستیم. بهترین صحنه قسمت یازدهم سریال نیز به ژیلا و جستوجوی او در میان ماشینهای اوراق شده تعلق دارد. اندک تعلیقِ این صحنه، باعث میشود ما نسبت به حسِ بد ژیلا واکنشی همذاتپندارانه داشته باشیم. حتی اخگر نیز در مقابل این کاراکتر شخصیتی باهوش و زیرک به نظر میرسد که برای مجازات کردن آدمهایش راههای ویژهای دارد.
این درحالی است که چنانچه توضیح داده شد، در مقابل کاوه، تعمدا تضعیف شده و دربارهاش بدنویسیهای زیادی میشود. گمان نمیکنم این حس همراهی با ژاله در همین زمان کم، بین ما و همتا یا ما و کاوه رخ داده باشد. نگرانی همتا برای مادرش ابدا برای ما ایجاد نگرانی نمیکند و حسادتش نیز چندان جدی و مهم نیست. میدانیم خطری عشقش کاوه را تهدید نمیکند و کاوه همیشه و در هر شرایطی با اوست و کوچکتیرن تفاوتی در رفتارش پیدا نمیشود؛ به همین سهل الوصولی.
هرچند که نازنین بیاتی در تکپلانیهای کوتاهی، خوب ظاهر میشود و گاهی بازی چهره قابل قبولی دارد اما همچنان نه قوی نوشته شده و نه آنطور که باید بازیگری میکند.
از بدترین فرعیهای این دو قسمت نیز، افسون دوست کتایون است. زنی که مکار به نظر میآمد اما با حرکتی که از او در جشن دیدیم، بیش از اندازه سطحی و احمق به نظرمان رسید. ضعیفترین آدمها حسادتشان را اینگونه بچگانه آشکار میکنند. با این نوع واکنشها دیگر انتظار یک رقیب جدی از افسون در مقابله با کتایون نداریم. این کاراکتر فرعی بد آغاز شد و همچنان بد جلو میرود.
بهرام در این دو قسمت بامزهتر از قبل به نظر میرسد. بخصوص در صحنهای که میخواهد کت و شلوار و کفش تازه بگیرد و خود را در طبقه اجتماعی که به آن تعلق ندارد جا بزند. حتی دیالوگهایش با شاگرد مغازه نیز خوب و جالب است. اما در سریال مانکن نیز همچون سریالهای اخیر دیگر، شاهد تکرار بامزگیها و در نتیجه بیاثر شدنِ آنها هستیم. رفتارهای او در کار جدیدش، اوج لمپنیزمِ لاتی همیشگی اوست. به قدری که هر مخاطبی این زیادهروی را متوجه میشود. درست مثل این است که گروچو یا چیکو (برادران مارکس) را در یک ملودرام عاشقانه رها کنیم. قطعا بهرام ربطی به برادران مارکس ندارد اما تقریبا به همان اندازه چیزی از دیسیپلین نمیداند.
لودگی افراطی او روی بازیِ دلال مدلینگ نیز تاثیر میگذارد و کار را خراب میکند. همین موضوع است که اجازه نمیدهد تنها مسئله اجتماعی و مهم سریال، رنگ و بوی قابل تاملی به خود بگیرد. بنابراین سریال آنطور که انتظار داشتیم، حتی به بحث مدل و شهرت توجه عمیقی نمیکند و عینک صورتی پررنگ را برای برخورد با این موضوع و باقی موضوعاتش، به چشم زده است.
سخنی با دوستان
از آنجایی که نظرات موافق و مخالف برایم مهم هستند، تلاش دارم گاهی در پایان نقدهایم، نیمنگاهی به آنها داشته باشم. مخاطبانی که مانکن را تا به اینجای کار، سریالی خوب یا عالی ارزیابی کردهاند میتوانند همچنان از دیدن این مدل شخصیتپردازی یا طرحریزیِ ماجراها خوشحال و راضی باشند. هیچ خردهای نمیتوان بر سلیقهها گرفت. پیشنهادم این است که بر اساس معیارهای غیرسلیقهای نیز یکبار به تماشای آثار مورد علاقهشان بنشینند تا افقهای تازهتری پیش رویشان باز شود. اینگونه است که میشود به رشد سریالسازی در ایران امیدوار بود؛ هرچه نقدها غیر سلیقهای تر و جدیتر، امیدمان نیز بیشتر.
بیشتر بخوانید:
نقد سریال مانکن ؛ کثافت انسانی (نگاهی به قسمت اول)
نقد سریال مانکن ؛ هر چی خریدار بگه ( نگاهی به قسمتهای دوم و سوم)
نقد سریال مانکن ؛ چرا لبخند نمیزنی (نگاهی به قسمت چهارم)
نقد سریال مانکن ؛ یکم بالبال بزنی بد نیست (نگاهی به قسمتهای پنجم و ششم)
نقد سریال مانکن ؛ عشق با اسانسِ توتفرنگی (نگاهی به قسمتهای هفتم و هشتم)
نقد سریال مانکن ؛ بازی موش و گربه (نگاهی قسمتهای نهم و دهم)
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
من فکر میکنم شما خیلی زیاد از سریال هایی که ساخته میشه توقع دارید نه تنها این سریال بلکه همشون. به نطرم اینا نقد نیستن که شما میکنید اینا نظرتونن و ممکنه در زندگی هم این اتفاقاتی که طرف انتظارشو نداره اتفاق بیافته. اینطوری شما به قول خودتون نقد میکنید باید کلا همه سریالا رو تحریم کنیم!!! از نطر شما کدوم سریال نمایش خانگی بهتر از همه بودن؟؟
نقد بدی نبود، اما زیادی توقع دارید،ما دیگه به داستان های عجیب عادت کردیم، رقص روی شیشه یادتونه... ؟
بهرحال مانکن قسمت های اولش خوب بود اگرچه اخیرا زیادی خطی و حتی هندی گونه شده.
انگار یه بازی-همون موش و گربه- شده که قسمت(بخونید مرحله) یه سری چالش جلوشون قرار میدن.
البته به خودی خود بد نیست، اگر پایان بندیش و ادامش خوب سرهم بشه.
انتظارات تون رو نمیبایست که تا حد زیادی پایین بیارید. سازندگان ما باید بدونن که دوران فیلمسازی کیلویی تموم شده. موفق باشید دوست گرامی