نقد سریال مانکن – چالشِ حرامخواری
اگر یادتان بیاید پیشتر نقدی با عنوان «بازیِ موش و گربه» نوشتم. جالب است که بابک کایدان(نویسنده سریال) هم از زبان کاوه خطاب به اخگر میگوید:«این موش و گربهبازیها دیگه باید تموم بشه». اما پیداست ...
اگر یادتان بیاید پیشتر نقدی با عنوان «بازیِ موش و گربه» نوشتم. جالب است که بابک کایدان(نویسنده سریال) هم از زبان کاوه خطاب به اخگر میگوید:«این موش و گربهبازیها دیگه باید تموم بشه». اما پیداست که جانِ سریال مانکن به همین بازیها بسته شده و تا قسمت بیست و ششم قرار است ادامه داشته باشد. ویجیاتو را در نقد سریال مانکن همراهی کنید.
صد رحمت به فیلمفارسی
در قسمت شانزدهم برای اولین بار شاهد یک تعقیب و گریز هستیم و بالاخره به معنای واقعی کلمه، گربهای به دنبال موشی دوید؛ اما چه دویدنی. تنها قاب خوبِ این تعقیب، همانی است که همتا، نوچه اخگر و سپس کاوه را در یک صفِ پشتِ سر هم نشان میدهد.
باقی قابها بیدلیل باز هستند (معمولترین راه برای ایجاد تنشِ بیشتر، استفاده از قابهای بسته در این مواقع است) و هیچ استرسی به ما منتقل نمیکنند. در حالیکه میخواستم با ارفاق بگویم «تعقیب نسبتا خوبی است»، به ناگاه سر و کلهی همان آدمی که اسمش را همگی میدانید پیدا میشود و تق؛ فرار راحتِ موشها از دست گربهی خِپِل برای چندمین بار.
در قسمتهای پیشتر نیز اوضاع به همین منوال میگذشت. قلدریهای کارراهاندازِ بهرام ما را ملتفت کرده بود که نوچههای اخگر مُشتی بیعرضهی شکمگنده هستند. بنابراین ما هیچ ترس و دلهرهای را تا به اینجای کار تجربه نکردیم و آبکیترین قِسِردر رفتنها را شاهد بودیم. در این بین مزهپرانیهای بیش از اندازه بیمزهی بهرام همچنان آزاردهنده است و عشق و عاشقیکردنهایش از همه بدتر.
البتع گویا ماجرا به اینجا ختم نمیشود. در قسمت هفدهم با نقشهای جدید از سوی ژیلا ، کاوه و رفقایش مواجه میشویم. این عاشقِ دلباخته قرار است برای معشوق، کاری بس سخت و هولناک انجام دهد؛ یعنی رفتنِ به دلِ اخگر. البته ما از زبان او در قسمت شانزدهم میشنویم که «رفتن به خونه اخگری که شما ازش تعریف میکنی تقریبا نشدنیه» اما باز هم عکسِ این موضوع رخ میدهد.
به دقت زیادی نیاز ندارد که بفهمیم باز همه چیز چیده و لقمه گرفته شده تا کاوه به راحتی قورتشان دهد. کاوهای که تمام قهرمانیاش در یک دویدن چند دقیقهای خلاصه شده و تا الان، بهرام بیشتر انرژی گذاشته تا او. حتی نقشهها نیز(گاو صندوق و شناسایی خط قرمز اخگر) همگی متعلق به ژیلا بوده است وگرنه کاوه همچنان پا روی پا انداخته بود و تلویزیونش را نگاه میکرد و قهوه میخورد. نهایتش مخِ کتایون را میزد تا به مخفیکاریهایش شک نکند. البته از عهده همین کار هم به خوبی برنمیآمد نشان به آن نشان که کتایون تمام مدت به آنها شک داشت. بگذریم.
در قضیه گاوصندوق، گولاخهای اخگر آنقدر کور ظاهر شدند که در حین پاییدنِ اطراف، چشمشان به سمت دیگر خیابان نمیخورد؛ کاوه و بهرام حی و حاضر در ماشین نشستهاند و حتی مخفی نشدهاند. آن از بهرام و شیوه کیش دادنِ مسئولِ درِ ساختمان، آن هم از قدمهای بسیار آرام کاوه و همدستِ گاوصندوقبازکُنش. اصلا قدمهای همه آرام است. هیچ کس عجلهای ندارد. نه کارگردان نه تدوینگر نه بازیگران. انگار نه انگار که ما باید کمی هیجان و استرس را تجربه کنیم.
تنها نقطه عطف ماجرای این اتفاق مربوط به دیدار کاوه و آبتین است که با دیالوگهای تماما قابل حدس و غیرجذاب تمام میشود. «آنچه گذشتِ» بعدی نیز به ما خبر میدهد که آبتین همچنان در گیرو دارِ عشق به همتا است. به همین مضحکی و نچسبی، مثلث عشقی دیگری بدون پایریزی انگیزهای منطقی شکل گرفته است. اصلا آبتینِ بیسر و پا را چه به عشق. هم او و هم کاوه با یک نگاه، برقی عاشق شدهاند و سریال همچنان خالی است از عشقی که دلمان را ببرد.
وجود یک فلشِ گمشده از داراییهای باارزش اخگر و امکان لو رفتنِ او در نزد همسرش، از اتفاقات کنجکاو برانگیز اخیر سریال هستند. تجربه دیدن قسمتهای قبلترِ این سریال، به ما نشان داده که حساسترین موقعیتها نیز به نازلترین شکل ممکن اجرا میشوند و همه حسهای پیرامون آن اتفاق را به یغما میبرند. پس انتهای این ماجرای فلش و لو رفتن هم چیزی نیست جز گروگانگیری، معامله، جیغ و داد و از این قبیل.
لافزنها
نمیدانم این چه سنتی است که در سریالهای شبکه خانگی گویا حتما باید عدهای احمقترین شوند تا طرف مقابل بتواند نقش یک قهرمان را ایفا کند. واقعا کدام موشو گربهبازی در سریالهای اخیر شما را به دلهره انداخته است؟
اوجِ تغییر چهره در بازیِ محمدرضا فروتن را در جایی میبینیم که انگشتش را کمی زخمی میکند یا چشمانش کمی با دیدن اتاقِ سرقتشدهاش گرد میشود. متاسفانه اخگر نیز کُند است و علاوه بر ترسی که از او نداریم، هوشمندی نیز درش نمیبینیم. در صحنهی بعد از اینکه کاوه روی خط قرمز اخگر پا میگذارد، همچنان اخگر نشسته است و هیچ جوابیهای تعجیلی برای دور کردنِ خطر از خانوادهاش ندارد.
راستش برایمان زیادی ثابت شده که دیالوگهای نوچه او «لب تر کنید زندگیشو میگیرم که زندگیتون برگرده» لافی بیش نیست و اخگری که فکر میکند به آخر خط نرسیده در واقع خیلی زودتر از آنچه باید یه آخر خط رسیده است. اخگری که جز دستورِ کشتن یا دزدی حیلهی دیگری نداشته و همه نقشههایش مثل چوب نازکی، شکست خورده است. درحالیکه او نگران فلشِ گمشدهاش است در خانهاش خبرهایی ست. اما اخگر با بیهوشی تمام یادش رفته که اولویتبندی کند. او زیادی احمق فرض شده و این خیلی بد است.
از طرفی حرفی از پلیس هم به میان نمیآید چون مافیای احمق ماجرا پارتی کلفتی در میان امنیتیها دارند. این قاعده کلیشهی بدی محسوب میشود بخصوص که در سریالهای دیگر هم شاهدش هستیم. اصلا سراسرِ سریال نهنگ آبی از این قاعده پر بود و پلیسِ آخر ماجرا، به شیوهای شعاری برای خالی نبودن عریضه وارد میشود. نمیدانم این شهری که در چنین سریالهایی میبینیم چه شهری ست که تا این حد من را یاد «تگزاسی البته کاریکاتوری شده» میاندازد. از طرف دیگر معلوم نیست چطور کاوه تا این حد مطمئن شده که نمیتواند اخگر را به قانون تحویل دهد؟ اگر اخگر تا این اندازه خرش میرود چرا در نقشههای سادهی این و آن درمانده و فقط بلد است با صدای بم خود ادعاهای گزاف کند.
سوالاتی که روی دلِ سریال ماندهاند
پدر مهربان و نگرانِ کاوه مردی بوده که میدانستیم بر خلاف دیگران طبق قواعد و اصولش رفتار میکند. کاراکتری که چندان بد نیست اما او نیز هر چه از سریال میگذرد بیشتر دچار بدنویسی میشود. آخر کدام پدرِ اقتصاددانِ ورشکست شدهای در این جهان هست که نداند پسرش برای هفت میلیارد پولِ خروج او از زندان، دست به ازدواج زده است. این مسئله چیزی نیست که یک پدر بخواهد بعد از هجده قسمت (زمان طی شده در سریال حدود دو سال است) متوجهش شود.
یک سوال ساده از خودش میکرد کار تمام بود: اگر پسرم بخاطر ثروتِ کتایون با او ازدواج کرده چرا هفت میلیارد از این ثروت را خرجِ من کرده است؟ در واقع سریال به سوالاتی از پیش سوخته پاسخ میدهد. از این حیث تمام صحنههای مربوط به پدر و مادرِ کاوه برای حل معمای مثلثیِ کاوه، همتا و کتایون، عبث و پوچ است.
خبر بد اینجاست که موارد پوچتری نیز در سریال وجود دارد. درحالیکه چشمانِ خشمگین و پرکینهی کتایون از سلمان(پدرِ کاوه) را در قسمتهای پیش میدیدیم با خود فکر میکردیم که شاید او هم در این میان حقی دارد. اما پیدا شدنِ سر و کلهی پدرِ کتایون در میانههای سریال ما را متعجب میکند. آیا کتایون در این حد حقیر است که از سلمان بخاطر کارِ نکرده انتقام میگیرد؟ پدری که نکُشته؟ این موضوع درباره اخگر هم صادق است. او نیز بخاطر برادری که نمُرده بود آنطور با کینه و بغض در مقابل همتای اسیر شده حرف میزد.
چرا کاراکترهای منفی سریال باید در این حد ذلیل و بیچیز باشند که سرِ چند دروغ اینطور به جان عشاق بیفتند. ای کاش درصدی از وقار و پیچیدگی را در دو کاراکتر منفی و ثروتمند سریال شاهد بودیم. کتایون عاشق پدرش است و اخگر عاشق برادرش. عشق آنها قابل درک است اما بخش زیادی از کینه آنها در واقع یک تقلب کثیف است. هر دو بدِ ماجرا درست شبیه به همند؛ آدمهای وقیح با پول زیاد و صد درصد ناحق که اجازه نمیدهند کمی با آنها همذاتپنداری کنیم.
منفیهای فیلم زیادی غول نشان داده شدهاند؛ غولهایی با انگیزههای مشکلدار و غیر قابل درک. خوبها نیز زیادی غیرجذابند و تمام دردسرشان ویز ویزهای یک مشت ثروتمندِ از همه جا بیخبر است.همه چیز یکطرفه به نفع همتا و کاوه است. همتایی به شدت پرداخت نشده و یکنواخت و کاوه که شرحش گذشت و در ادامه نیز میگذرد.
البته این فقط بخشی از ماجراست چراکه انگیزههای این دو(اخگر و کتایون) اساسا قابل درک نیست و نمیشود توجیهشان کرد. اخگر به دنبال فروش چیزهایی است (زمین معدن و همتا) که هنوز آنها را ندارد. درباره اِشکالات جدی درباره انگیزههای او پیشتر گفتهام.
کتایون نیز به دنبال خرید چیزهایی است که برایش صرفی ندارد؛ چنانچه اینبار هم پیشتر گفتیم که کاوه نه برایش شوهری میکند و نه ابزاری عاطفی-جنسی است. کاوه با کتایون معامله میکند. آزادی در ازای فروختن رفقایش. سوال اینجاست که اصلا مگر کاوه تا الان آزاد نبود؟ او که جز خوردن و خوابیدن و کارهای ساده کار دیگری نمیکرد.
بنابراین با یادآوری این موارد، متوجه میشویم که در این ماجرا وضع کتایون از اخگر هم بدتر است. درحالیکه سریال وعده داد که کتایون به دنبال یک چیز مهم است (که هنوز فاش نکرده و دلیل نگه داشتن کاوه است) اما با کوچکترین عصبانیتی آن چیز مهم را بیخیال میشود و میخواهد کاوه را به زندان بیندازد.
اگر کتایون تا این حد به دنبال معامله و پول است (حاضر شده بخاطر یک معامله نامعلوم در آینده با اخگر، از هفت میلیارد بدهی کاوه بگذرد) چه نیازی به این انتقام پرهزینه از سلمان بود. انتقامی که اتفاقا سنگین نبود و اگر پدر و مادرِ کاوه کمی تعقل میکردند زودتر از اینها به انگیزه بچهشان پی میبردند.
البته سریال در قسمت پانزدهم از انگیزه شگفتانگیز کتایون رونمایی میکند: «بهت فرصت دادم کنار من از موقعیت و ثروت م لذت ببری وقتی حواست جای دیگه ست پس دیگه مهم نیست». پس این قیمت گزاف برای پسرِ سلمان به این دلیل بود؟ این است جوابهای بابک کایدان به سوالات مخاطبان.
قسمت پانزدهم (نمیدانم چرا صحنهی صحبت همتا و سیروان که در قسمتهای پیش اتفاق افتاد عینا تکرار میشود) با این سوال برایمان آغاز میشود. چرا کتایون سیروانی که عاشقش است را نمیخواهد اما پا در یک کفش کرده که با یک کاوهی بدردنخور ازدواج کند با کلی هزینه. اگر بنا به فرصت دادن برای لذت بردن است سیروان چه فرقی با کاوه دارد؟
کتایون به سیروان میگوید: « انقدر گذشته رو نکش وسط» اما واقعا کدام گذشته؟ هیچ قصهای توسط نویسنده، در اینباره نوشته نشده و این صحبتها تزیینی باقی میمانند. گمان نمیکنم که بعد از این مدل رمزگشاییهای شگفتانگیزِ سریال از سوالاتِ محوریاش، زین پس، کسی منتظر جوابهای بدِ سریال به سوالهای جدیدترش باشد.
گذشته از اینها، حتی خبری از ویژگیهای جدیدتری برای منفیها هم نیست. اخگر مثل یخ با همسرش حرف میزند و از آن سو کتایون به محض ابراز یک حس شخصیتر از سوی کاوه، پرخاش میکند.
کتی داری میری بیرون کجا داری میری
اینکه کجا میرم و چیکار میکنم به تو مربوط نیست این سوال ها هم مال زن و شوهرهای واقعیه نه من و تو
آیا کتایون اصلا انسانی از پوست و گوشت است؟ چطور تا این حد تکبعدی میتوان کاراکتری را نوشت که همیشه فقط بلد است زنی بیاحساس جلوه کند و کوچکترین عشقی نمیخواهد؟ اگر اینطور است پس چرا در قسمتهای پیش گاهی افسرده و تمناگرِ عشق میشد؟ منشِ یک بام و دوهوا در این سریال بیداد میکند. پس نه جوابها خوب هستند و نه پرداختِ کاراکترها.
فرعیها
افسون هم به اندازه کتایون تصمیمی غیرمنطقی در سر دارد. اصلا او نیز معلوم نیست چرا میان این همه پسر حاضر است چنین هزینهی کلانی را بپردازد. نمیدانم این کاوه چه چیزی دارد که زنان غلیظالگریم سرش رقابت دارند. گرچه حضور افسون در کل سریال نامنظم و بیاثر است و گویا فقط به سریال ملحق شده تا بگوید من هم هستم. هرچه فکر کردم هیچ سر و تهِ درستی پیرامون کاراکتر شکلنگرفتهی افسون ندیدم. برخلاف اسمش نیز همچنان افسونکننده نیست.
علاوه بر انگیزه آدمهای اصلی سریال، حتی انگیزه آدم فرعیها هم منطقی نیست. زن راننده از جایی به بعد متوجه میشود قضیه خطرناک است و کسی بخاطر کمی پول بیشتر به این راحتی حاضر به همکاری نیست. لااقل بعد از گرفتار شدن انگیزهای ندارد دوباره به ژیلایی که باعث دردسرش شده زنگ بزند و باز هم خودش را توی دردسر بیندازد. بگذریم که اصلا معلوم نشد چگونه نوچههای اخگر جای راننده را در این همه خیابانهای پیچ در پیچ تهران متوجه شدند و با این هوش چطور نتوانستند ژیلا را که یک دقیقهی پیش سوار بر همین ماشین بود، دستگیر کنند. بدتر از همه اینکه اصلا گروگانگیری این زنِ راننده به هیچ دردی نخورد و اخگر هیچ ایدهای برایش نداشت.
چالش حرامخواری
در قسمت پانزدهم کاوه برای اینکه از شرِ کتایون و قرض و قولههایش به او راحت شود سراغ افسون میرود. بماند که در آخر اصلا نمیفهمیم افسون چه بند و تبصرهای برای همکاری با کاوه عنوان کرده که او تا این حد عصبانی شده است؛ همه چیز روی هواست و البته محرمانه!
این هم از کاوهای که با نان حلال بزرگ شده است. او پول پدرِ کتایون را حرام میداند اما حاضر است با افسونی بدتر از کتایون کار کند برای پول؛ پیشنهاد این زنِ هفترنگ که خاطرتان هست؟ البته کاوه مدام خودش را به آن راه میزند و در صحبت با افسون هم زیادی تند و طلبکار ظاهر میشود. درحالیکه کسی او را به این کارها مجبور نکرده است. به هرحال هر کسِ دیگری جای افسون بود او را با تبصرههای قابل حدسش عصبانی میکرد تا حالش جا بیاید. او نه واقعا مانکنی برای کتایون بود نه پیشنهاددهندهی خوبی برای یک کار مشترک در مقابل افسون. اصلا زبان کاوه زیادی سرخ است آن هم با جیب خالی. یادتان بیاید که برای پس دادنِ پولِ میلیاردی کتایون به دنبال مسافرکشی رفته بود و بیعقلی و کمهوشی این کاراکتر اصلی سریال خیلی وقت بوده که بر ما مکشوف شده است. این موارد داستانی برای از بین بردنِ جذابیتهای لازم برای پسرِ اصلی سریال کافی نیست؟
پدرِ کاوه نیز همچنان در همان خانهای زندگی میکند که کاوه تهیه کرده و هنوز که هنوزه صحبتی تعیینکننده بر سر پولها با پسرش نکرده است. خانهاش میتوانست به جای محقری منتقل شود اما متاسفانه در شیوه زندگی این پدرِ حلالخور نیز بعد از یک سال و چندین ماه، همچنان حرف و حدیث هست. اصلا حضور آنها در آن خانه بزرگ منطقی نیست وقتی پای بدهیهای کلان در میان است.
به قول کتایون خطاب به کاوه:« بابای جنابعالی هم با همین پول بیرونه». این سخن انصافا جواب ندارد و ما را یاد همه چیزهای متناقضِ سریال میاندازد. سریالی که عملا با چالش حرامخور و حلالخور روبرو بوده و نتوانسته آدمهای خوبش را حلالخورهایی صاحب عقل و درایت نشان دهد. اگر بجای پدرِ کاوه بودم بیش از این تعلل نمیکردم و بجای در آغوش کشیدن پسر، خودم را به زندان تحویل میدادم. اما چه کنیم که با سریالهای عقیمی طرفیم که زاییدهی هیچ چیز باارزشی نیستند.
سوالی از مخاطبان فهیم ویجیاتو
معتقدم که پرفروش شدنِ خیلی از سریالها و فیلمهای روی پرده لزوما به معنی طرفداری بینندهها از آنها نیست. کم نیستند مخاطبانی که از سرِ کنجکاوی کارها را دیدهاند و باعث بالا رفتنِ بازدیدها شدهاند. آنچه بیش از فروش تعداد بلیطها اهمیت دارد، تعداد نظرات مثبت بعد از خروج مخاطبان از سینماها است و در اینجا بعد از دیدنِ قسمتهای مختلف یک سریال.
به عنوان منتقدی که همردهی خود شماست سوال میکنم، آیا مایل به دیدن ادامه سریال مانکن هستید؟ با نوشتن یکی از دو گزینهی «تحریم» یا «ادامه» در کامنتها، به من بگویید آیا این سریال وارد لیست تحریم شود یا آن را همچنان قابل بررسی میدانید.
مطالب گذشته:
نقد سریال مانکن ؛ کثافت انسانی (نگاهی به قسمت اول)
نقد سریال مانکن ؛ هر چی خریدار بگه ( نگاهی به قسمتهای دوم و سوم)
نقد سریال مانکن ؛ چرا لبخند نمیزنی (نگاهی به قسمت چهارم)
نقد سریال مانکن ؛ یکم بالبال بزنی بد نیست (نگاهی به قسمتهای پنجم و ششم)
نقد سریال مانکن ؛ عشق با اسانسِ توتفرنگی (نگاهی به قسمتهای هفتم و هشتم)
نقد سریال مانکن ؛ بازی موش و گربه (نگاهی قسمتهای نهم و دهم)
نقد سریال مانکن – وقتی شانس «زیادی» یار است (نگاهی به قسمتهای یازدهم و دوازدهم)
نقد سریال مانکن – یک میلیمتر عشق(نگاهی به قسمتهای سیزدهم و چهاردهم)
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
من هنوز نتونستم معنی قابل فهمِ فیلمفارسی رو درک کنم...
معناش چیه؟!
راستش سرکار خانوم من اولش واقعاً از این سریال خوشم میومد؛
اما الان تف هم به قبر نویسنده و کارگردانش نمیندازم...
همیشه اینجوری دید ما رو باز کنین و از دنیای تاریک جهالت و انتظارات سطح پایین، بیرون بکشین.
البته یه نکته هم اینجا حائز اهمیته که بهتر عرض کنم؛
من فکر میکنم پسندیدن یا نپسندیدن افعال و اعمال و شوخی های بهرام، که به نظر شما آزاردهنده و به نظر بنده یک نوع تهویه برای خروج از هوای کثیف سریال هستن، کاملاً یه موضوع سلیقه ایه. یعنی ممکنه از نگاه شما، شوخی های بهرام بیجا و نامتناسب با موضوع و ژانر باشه، اما از نظر منی که دنبال موضوعات عاشقانه، اما با حالِ خوب هستم، نه با افسردگی و اضطراب و ضجه و زجر، بهرامِ مانکن و پیمانِ عاشقانه، فرشته ی نجاتن...
کاملا هم این موضوع یه ایده ی خارجیه. در سریال های طنز ایرانی، عموماً مخاطب شاهد تقسیم شدن بار طنز روی تمام بازیگران و کاراکتر هاست؛ در حالیکه در کار های خارجی، بار طنز بر روی شانه های یک نفر یا یک زوج هنری قرار داره. از جمله جیم کری و روان اتکینسون و....
پس چه خوب که توی این موارد، به نظر گستره ی فراتری از مردم بپردازید.
با تشکر فراوان.
من واقعا نمیدونم چی بگم . تمام سریال های ایرانی همینه ( البته به جز چند تا سریال هاش ) آخه کسی که نویسنده اس باید بدونه چه پایانی به کار بده . همیشه آخر سریال نویسنده ها قاط میزنن . آخه یعنی چه که شخصیت اول داستان بمیره . یعنی انقدر مملکت بی در و پیکره که هر کی از راه رسید غارت کنه . بکشه هیچکسم جلوشو نگیره ؟
توروخدا یکم مراعات کنید . مردم کار و زندگی دارن به خدا
تحریم اون شروع تلخش اینم از پایان تلخ ترش حال هممونو بد کرد جناب بابک کایدان انگار از نویسندگی فقط ناراحت کردن یاد گرفته
آخه یکی نیست بگه این بهرام که اینهمه لحظه ی حساس، عین سلمان خان پرید بد ها رو نفله کرد،
این بار افلیج بود؟!
باید با ماشین می رسید، میزد به موتور پخشش می کرد رو زمین، دوباره با ماشین اینقدر از روش رد میشد که ربش بپاچه به آسفالت...
البته اینکه هیچکدوم از سریالای خانگی، شهرزاد نمیشه که صد در صد از نظر من درسته. ولی مانکن نسبت به سریالایی مثل دل و کرگدن و دمینو خیلی سرگرم کننده تره. با وجود مواردی که گفتید و درسته بازم میشه گفت آدم ترغیب میشه ببینه چی میشه، ولی برای سریال دل و کرگدن اصلا همچین حسی به آدم دست نمیده علنا هیچ تعلیقی توی کار نیس. که خب قراره چی بشه. اینکه وااای تموم شد. بالاخره به عنوان یه بهانه برا دورهمی های خانوادگی اونم به صورت خرید اشتراک های اینترنتی شاید دیدنشون بد نباشه ولی نه به عنوان یه سریالی که براش هزینه کنیم
نمیدونم چرا ملت ما اجازه میدن صنعت مزخرف سینما ایران با ساختن چنین سریال های لول پایین و مسخره اینقدر به شعورشون توهین کنه!!!!!!!
ممنون از اشتراک نظرت دوست من
همونطوری که اجازه دادن با پراید و اجناس بنجل چینی تحقیرشون کنن.
ما مردمِ سکوتیم. خیالت راحت نازنین خانم.
تحریم
کلا به نظر من سریال های ایرانی ارزش نقد کردن ندارن!
تحریم
ممنون از اشتراک نظر
لطفا قسمت های بعدی رو هم نقد کنید. تا قسمت بیست و سوم.
به زودی تو راهه
اگه پایان سریال مانکن مثل ممنوعه نباشه،از نظر من بهترین سریال ایرانیه که مخاطباش رو مجذوب خودش کرده،خوب بودنش رو با یک مقایسه سطحی با سریال دل که به قول شما حلزون وار فقط یک فیلمنامه متوسط رو به پایین رو دارن کش میدن یا سریال تخیلی نهنگ آبی،میتوان فهمید...
بنظر من اصلا سریال های نمایش خانگی وکلا سینمای ایران اصلا ارزش نقد کردن ندارن،فقط برا گذر وقت خوبن...
بطور مثال یک قسمت از سریال وایکینگ ها رو
داشته باشی وهرهفته همون قسمت رو تکرارشُ تماشا کنی از دیدن ادامه سریالای خودمون جذاب تره?
سلام شما که اینقدر میخواید همه جزئیات منطقی و عقلانی پیش بره که دیگه اسمش فیلم نیست..
اگر میخواستید یک فیلم هندی رو نقد کنید چکار می کردید...
به نظرم با همه این اوصاف هرچند سبک فیلم سازیش تقلیدی از برخی سریال های خارجی است ولی برای ایران جدید و جذاب است...
سلام. والا من فرقی بین این سریال و سریالهای بد ترکی و فیلمهای بد هندی(سینمای هند کارهای خیلی خوبی مثل دانگال و تومباد هم داره) نمیبینم. عنوان صد رحمت به فیلمفارسی هم بخاطر اجراهای بسیار بد به این سریال داده شده... منطق که هیچی حتی حس هم داخلش نیست.
ممنون از اشتراک نظرتون
ایرادهایی که بیان شد بجاست
ولی چند سوال:آیا این فیلم کاملا نقاط منفی داره و هیچ نکته مثبتی نداره؟
سوال دوم:آیا نقد ینی بیان نقاط منفی؟؟؟؟؟
آیا با این همه نقد منفی کل جامعه سینمایی زیر سوال نمیره؟؟؟
سلام بر شما
اگر در این نقد به نکته مثبتی اشاره نشده یعنی نداشته...
با رودروایسی و نقد غیر جدی و نون قرض دادن به این دسته فیلمسازها هست که نه تنها اون جامعه سینمایی که شما میگید که کل فرهنگ جامعه ایران زیر سوال میره...
بزار کل جامعه ی سینمایی رو زیر سوال ببره. خیلی بیجا می کنن که بعد از چند سال، تمام هم و غمشون میشه فروش.
نقد خوبی بود فقط از نظر من بهرام و شوخی هاش هیچوقت بی مزه نمیشه ! به شدت من رو میخندونه
ممنون دوست عزیز
من این سریال رو ندیدم ولی با توجه به روندی که شبکه نمایش خانگی داره پیش میره؛ تحریم
مرسی از توجهت
سلمان به حروم و حلال معتقده
به اینکه با کفش نیا جون نماز میخونیم معتقده
ولی به محرم نا محرمی اصلا اعتقادی نداره
کسی که تا این حد روی حلال و حروم بودن و نماز اول وقت غیرت داره چرا روی دختر و زنش نداره ؟؟
پسرش که قانونا زن داره با یه دختر نامحرم ارتباط داره و این ارتباطو به خونشون کشونده اونوقت هیچی که هیچی
بله علاوه بر بحث مالی که به نظرم خیلی مهمتر هست، درباره این رابطه هم سلمان که یه آدم سنتی و مقید به حساب میاد نتونسته به درستی شخصیتپردازی بشه...
خودتو بزار جاش. میفهمی چرا.
نظرات شما کاملا درست و منطقیه. بهرام به طرز احمقانه ای از جایی که زندانی بود فرار میکنه حرفای بهرامم کاملا بیمزه و اعصاب خرد کن شده. بازیگران خانم سریال با آرایش غلیظ چه کارکردی دارن؟ همتا کلا در حال گریه و ناراحتیه. بقول شما کاوه چی داره که همه عاشقن؟ کسی که عقل درست و حسابی نداره . اخگر که مثلا باهوشه چه چیزی نشون داده از هوشش ؟ چیزی به اسم تعلیق در این سریال معنایی نداره. چرا باید همچین مزخرفاتی ساخته بشه اونم با بودجه زیاد؟
شبکه نمایش خانگی تبدیل به جایی شده که سریال های بی سر و ته و ضعیف درش جولان میدن. از شهرزاد فصل اول رسیدیم به مانکن و دل و..... .. باید کار بد تحریم بشه.
ممنونم از نقد عالی شما.
ارادت
به دیدن این فیلم رضایت میدم ,چون این فیلم واقع گرا ست نه آرمان گرا مثلا این که سلمان خونه شو ، تحویل نداده گلخونه رو راه اندازی میکنه تا بتونه اجاره خونشو خودش بده ، کلا با امید پس دادن بدهی پسرش بابت خونه کار میکنه . آدم عجیب و غیر واقعی نیست . خیلی از ماها ترجیح میدیم جایی با آرامش و آسایش زندگی کنیم و دیندار باشیم . این واقعیت زندگی امروزی خیلی از ما ها است .
شاید بهتره دغدغه بیشتر سلمان برای پس دادن پول خونه و... بیشتر نشون داد.
شاید باید فیلم هایی بسازیم که آرمان مسلمون بودن رو در زندگی واقعی نشون داد تا فرهنگ ساز باشیم ، نه صرفا روایت واقعیت که امروزه هم سینما و تلویزیون رو واقع گرایی تمر کز کرده ، نه ارتقا فرهنگی.
پرداخت اجاره یک خونه بزرگ و هفت میلیارد بدهی با کار در گلخانه حتی با واقعیت هم جور درنمیاد.
مرسی از نظرت دوست من بخصوص دو خط آخرش که بجا و دقیق بود.
ادامه
ممنون از شرکت در نظردهی
تا اینجاش اومدین. بقیش رو هم بررسی کنید.
ممنون از توجهتون