
چه بر سر دارک یونیورس آمد؟
شاید اگر از فیلمبازان و سینمادوستان باشید، به یاد دارید که چند سال پیش کمپانی یونیورسال با تصویری که بازیگران سرشناسی در آن حضور داشتند، از دنیای مشترک خود رونمایی کرد. این دنیا دارک یونیورس ...

شاید اگر از فیلمبازان و سینمادوستان باشید، به یاد دارید که چند سال پیش کمپانی یونیورسال با تصویری که بازیگران سرشناسی در آن حضور داشتند، از دنیای مشترک خود رونمایی کرد. این دنیا دارک یونیورس نام داشت و قرار بود ماجراهای ترسناک را در خود جای بدهد. ولی اکنون خبری از دارک یونیورس نیست. میدانید چه بر سر این دنیا آمده است؟
در ابتدا به سراغ ایدهی پایه دارک یونیورس میرویم. مسیر راه این دنیا ساده و آشکار بود: همتای یونیورسال از دنیاهای مشترک دیسی و مارول که در آن شخصیتهای سرشناس هیولایی یونیورسال در چندین فیلم (و حتی شاید چندین فرانچایز رسانهای) دور هم گرد میآمدند. قرار بود برخی از بزرگترین نامهای هالیوود به این ساختهها بپیوندند؛ جانی دپ نقش مرد نامرئی را بازی میکرد، خاویر باردم هیولای فرانکنشتاین میشد و راسل کرو در فیلم The Mummy به عنوان دکتر جکیل و آقای هاید حضور پیدا کرد. تصویر این ستارگان در کنار تام کروز قرار گرفته بود تا پایهگذار دارک یونیورس باشند. همهچیز طبق برنامه پیش میرفت.
ولی البته هیچ چیز عملی نشد! فیلم The Mummy حتی نتوانست به اندازهی The Scorpion King در آمریکای شمالی بفروشد تا کل دارک یونیورس کنار گذاشته شود. پس از بیش از نیم دهه، تصویر این ستارگان در کنار هم هنوز هم به عنوان یکی از نمونههای خودپسندی هالیوود دست به دست میشود.
اکانت رسمی دارک یونیورس هنوز هم فعال است تا همچون یک یادآور استفاده شود؛ یادآور این که سازندگان دنیاهای مشترک باید فروتن بمانند. وگرنه تبدیل به یک جک همیشگی خواهند شد. در همین حال نیز یک یادآوری تازه در سال جاری به چشم آمد. یک یادآوری تا نشان دهد که دارک یونیورس در واقع هرگز از بین نرفته است.
با این که هیولاهای یونیورسال هیچگاه نتوانستند به موفقیت دورهی ابتدایی طلایی ۲۵ سالهی خود نزدیک شوند، دورانی که در یک دنیای کمتر پیوندخورده نزدیک به ۵۰ فیلم ساخته شد (و در اوجش همانند مارول سالیانه ۳ یا ۴ فیلم اکران میکرد)، ولی اکنون دوباره پا به میدان گذاشتهاند. شاید فیلمهای هیولایی کنونی یونیورسال به تعداد آن دوران نباشد ولی هنوز هم جان دارند.
بسیاری از فیلمهای هیولایی کلاسیک یونیورسال، در کنار چندین ساختهی تازه، در ۲۵ سال گذشته روی پردههای سینما رفتهاند. البته این آثار به شکوه پیوندخوردهای نرسیدند که استودیو میخواست به آن دست پیدا کند. با این که دارک یونیورسِ یونیورسال تبدیل به آن چیزی نشد که این کمپانی میخواست، ولی هنوز هم هیولاهای یونیورسال در جای جای سینما دیده میشوند و در این نوشتار نگاهی به این خدایان و هیولاها میاندازیم.
موج نخست

دوران ابتدایی هیولاهای یونیورسال از سال ۱۹۳۱ تا نزدیک به دههی ۵۰ میلادی طول کشید. پس از آن هَمِر فیلمز مشعل وحشت هیولایی را به دست گرفت و تا دههی ۷۰ آن را برافروخت. در دههی ۸۰، ساختههای اسلشر بر ژانر هارر فرمانروایی کردند و برای بیشتر دههی ۹۰، بزرگترین فرانچایزهای اسلشر در جهنم دنبالههای پایان هزاره از بین رفتند در حالی که بیشتر استودیوهای بزرگ به طور کلی سمت ژانر ترسناک نمیآمدند.
با این که یونیورسال عناوینی را منتشر کرد که با فیلمهای هیولایی گذشتهشان هماهنگیهایی داشت (همچون فیلمهای Tales from the Crypt) ولی در واقع این سونی بود که با ساختههایی با بودجهی بالا و ستارههای سرشناس دربارهی شخصیتهایی همانند دراکولا، هیولای فرانکنشتاین و ولفمن، نیمهی ابتدایی دههی ۹۰ را در دست خود داشت. (میتوانید Bram Stoker’s Dracula، Mary Shelley’s Frankenstein و Wolf را به چشم یک تریلوژی غیررسمی ببینید.)
در پایان این دهه، یونیورسال با The Mummy دوباره به بازی برگشت تا یکی از کهنهترین هیولاهای این کمپانی این بار به شکل یک ساختهی ماجراجویی ایندیانا جونز گونه با کمی المان وحشت پدید آید. تماشاچیان آن را پذیرفتند و یونیورسال با کوتاهبینی سنگین و پیمودن روش سنتی هالیوود به این نتیجه رسید که به جای جان دوباره بخشیدن به هیولاهایش، به ساخت مومیاییهای بیشتر ادامه دهد.
البته این مسیر الزاماً بد هم نبود. The Mummy Returns هم به موفقیت رسید تا استیون سامرز در نقش کارگردان بتواند فیلم هیولایی رویاییاش را بسازد: Van Helsing. در این ساخته، شکارچی دراکولا تبدیل به هیو جکمن خشن و خوشتیپ میشود و در برابر خود دراکولا، هیولای فرانکنشتاین، آقای هاید (و هویت پستش دکتر جکیل) قرار میگیرد.
Van Helsing حتی از دو فیلم ابتدایی مومیایی نیز زیادهروی کرد: کلی بنشی جیغزن، کلی جلوههای ویژه، کلی ادای اروپایی از دراکولای ریچارد راکسبرا و کلی لهجهی کارتونی ترانسیلوانیایی در آوای کیت بکینسیل. وجود چند فیلم دیگر در این حال و هوا میتوانست خسته کننده باشد (و بسیاری از تماشاگران نیز پیش از پایان Van Helsing از آن خسته شده بودند) ولی رویکرد سامرز نسبت به وحشت هیولایی، فریبندگیهای پر زرق و برق خود را دارد.
چنین چیزی را به طور نمایانتر در هنگام تماشای The Mummy: Tomb of the Dragon Emperor میتوان دید. در این ساخته این بار راب کوهن در جایگاه کارگردانی قرار گرفت و ایدهی سادهی یک فیلم ماجراجویی مومیایی با ایفای نقش برندن فریزر را خراب میکند.
فیلم The Mummy: Tomb of the Dragon Emperor پر بود از ایرادات ساختههای سامرز (نویز دیداری و شنیداری، جلوههای ویژهی نه همیشه خوب، شوخیهای عذابآور) و همهی المانهای خوب این کارگردان (فریبندگی، تصویرسازی خزندهگونهی مومیایی، ریچل وایس) را از دست داد تا نشان دهد این استیون سامرز بود که در ساخت فیلمهای هیولایی مهارت داشت. البته که شکست ساختهی پایانی مومیایی باعث شد تا دارک یونیورس به گور بازگردد.
دههی اوریجینها

سپس نوبت به دورهای رسید که انگار هیولاهای یونیورسال به شکل اسلو موشن در حال بازشکلگیری بودند؛ آن قدر آهسته که در واقع هر داستان اوریجینِ نو یک تلاش تازهی محکوم به نابودی برای آغاز دوبارهی این فرانچایز به شمار میآمد. امروزه میتوان گفت که این فیلمهای جورواجور آن قدر که بدنام شدهاند بد نیستند.
بهترینِ این ساختهها The Wolfman جو جانستون محسوب میشود. این فیلم با اتمسفر مهآلود و ملودرام خوب کار شدهی خود هم از نظر روحی و هم استایلی به فیلمهای کهنهتر هیولاهای یونیورسال وفادار است؛ به ویژه در کات کارگردان که جزئیات و شالودهای افزوده را به آغاز ساخته اضافه میکند.
جانستون در واقع یک جایگزینی دقیقهی پایانی به عنوان کارگردان The Wolfman به شمار میآمد. ولی سبک کاریاش به خوبی با متریال موجود هماهنگ میشود. نگرانیها دربارهی سکانسهای تبدیل کاملاً دیجیتالی ولفمن اکنون خیلی اهمیت ندارند. در هر حال، The Wolfman بسیاری از طراحی صحنهها و سینماتوگرافی ۳۵ میلیمتری خود را از ساختههای قدیمیتر الهام گرفته است.
با این که داستان بازروایی شده کمی در باتلاق دردسرهای پدری گیر میکند ولی ولفمن هنوز هم در هنگام عذابش خطرناک میشود تا از یک ابرقهرمان شدن دور بماند؛ استراتژیای که البته برای Dracula Untold مورد استفاده قرار گرفت.
برای همین، سفر ولاد به میخکِشنده به سمت جاودانگی خونآشامی در Dracula Untold تبدیل به یک ساختهی سطحی میشود که همان قدر که از هیولاهای یونیورسال بهره میبرد، از سری Underworld اسکرین جمز دربارهی ومپایرها و خونآشامها استفاده میکند.
اما Dracula Untold، با این که یک موفقیت کوچک بود، ولی پیش از چشمانداز یونیورسال در استفاده از ستارگان بزرگ برای جان بخشیدن به این نقشهای پرآوازه چراغ سبز گرفته بود. در حرکتی که نشان از اعتماد به نفس پوچ در پسِ اعلامیههای سری فیلمهای بزرگ است، این استودیو با یک سکانس پس از تیتراژ که انگار میخواست دراکولا را در صورت نیازِ فرانچایز به زمان حاضر انتقال دهد نشان داد که Dracula Untold بخشی از دارک یونیورس خواهد بود.
در همین حال نیز یونیورسال با The Mummy گام بزرگتری برداشت و تام کروز را به فرانچایز پر از ستارگان سرشناس مد نظرش افزود. با این وجود، نزدیکترین هیولایی که به The Mummy سال ۲۰۱۷ میتوان پیدا کرد در واقع هیولای فرانکنشتاین است؛ چرا که این ساخته این طور بود که انگار تکههایی از فیلموگرافی تام کروز، تریلوژی مومیایی دوران برندن فریزر و محتوای وحشت راستین به یکدیگر وصله خورده بودند.
باید گفت که محتوای ترسناک بنیادین این مومیایی در واقع کم و بیش جذاب است؛ به ویژه صوفیا بوتله در نقش آمنا. او یک شاهدخت مصری طرد شده است که در زمان کنونی از خواب بیدار شده و به مرور برای خودش خدمتگذارانی زامبیشده را گرد هم میآورد. مشکل The Mummy کروز است؛ بازیگری که به اشتباه در نقش یک شبه-مزدوری قرار گرفته که شاید تحت فرمان آمنا است. این شخصیت درگیر آرک داستان قهرمان تراژیک هیولاهای یونیورسال میرود ولی تام کروز به جای کشمکش داشتن شبیه به شخصیتی به چشم میآید که انگار گیج و نگران است.
خود فیلم نیز به جای این که از تنش بین تصویر درهم کروز و هرج و مرج ناشناخته، محتوای مفید بیرون بکشد، انگار با خودش تناقض دارد. دکتر جکیل راسل کرو در میانهی فیلم پدیدار میشود تا به شخصیت تام کروز برای ورود به «یک دنیای نو از خدایان و هیولاها» خوشامد بگوید که در واقع دوران دههی ۱۰ هیولاهای یونیورسال را به طور اتفاقی با یک پرسش کنایهدار به اوج میرساند: آیا میخواهید خدا (در واژهنامهی هالیوود، بلاکباسترهایی برای همهی دوران) بسازید یا هیولا؟
آغازهای تازه

پس از این که The Mummy سال ۲۰۱۷ باعث ناامیدی شد، این طور به چشم آمد که یونیورسال گزینهی دیگری ندارد. همان طور که دکتر فرانکنشتاین میتواند به شما بگوید، سرهم کردن یک هیولا شاید دشوار باشد ولی به سختیِ تلاش برای بازی کردن نقش خدا نیست. به این ترتیب، استودیو که از تعهدات رسمی دارک یونیورس آزاد شده بود، سعی کرد تا مسیر دیگری را بپیماید: تنها فیلمهای هیولایی که عملی میشوند را با برخی مولفان آیندهدار انجام دهد.
این روش غیرمستقیم توانست در همان ابتدای کار با The Invisible Man لی ونل به موفقیت برسد. ساختهی ونل فیلمی است که از بعضی زمینههای کلیدی ساختهی اورجینال (یک استاد نامرئی شدن که از همان ابتدای فیلم به دنبال قدرت است) استفاده و سپس آنها را با حضور الیزابت ماسِ شگفتانگیز به یک اثرِ شوکآورِ کمنقصِ نو تبدیل میکند.
موفقیت The Invisible Man در سال ۲۰۲۰ ظاهراً باعث شد تا یونیورسال مسیر تازهای برای هیولاهایش برگزیند: آنها را به هم پیوند نزد، با هم هماهنگ نکند و خیلی حساس نباشد که در عرض چهار ماه دو فیلم دراکولا را در اختیار تماشاچیان قرار میدهد.
جای بحث دارد که فیلمهای Renfield و The Last Voyage of the Demeter مکمل همدیگر باشند. یکی از آنها یک نگاه کمیک به دراکولا است که در آن نیکلاس کیج در گریمی شایستهی اسکار اجرایی عالی در گیر و دار یک رابطهی بامزه را به نمایش میگذارد. در فیلم دیگر یک نسخهی درنده و حیوانی از دراکولا به نمایش درمیآید که بیش از هر چیزی روی جنبههای دیداری تمرکز کرده است.
متأسفانه هیچ کدام از این دو فیلم کاملاً راضیکننده نیستند. هر چند میتوان گفت که The Last Voyage of the Demeter به خودی خود عملکرد بهتری داشت. درست است که منطقیتر به نظر میآید تا یک فیلم عالی از دراکولا داشته باشیم تا دو فیلم با بازخوردهای ضد و نقیض ولی دلگرم کننده به نظر میرسد که یونیورسال به قدری میراث هیولایی خودش را پذیرفته است تا به جای ساخت یک فیلم دراکولایی در یک دهه، دو فیلم دراکولایی کاملاً متفاوت در فاصلهای کم با یکدیگر منتشر کند.
در حال حاضر، مسیری که پس از دارک یونیورس با مولفان پیش میرود هنوز کاملاً عملی نشده است و Renfield و The Last Voyage of the Demeter بیشتر همانند روریدادهای فیلمسازی به نظر میرسند آن هم در حالی که ولف من رایان گاسلینگ و دراکولای به کارگردانی کارین کوساما هنوز شکل نگرفتهاند. ولی دست کم میتوان گفت این استودیو تنوع ریشههای وحشت خودش را پذیرفته است.
هیولاهای جانبی

تازهترین هیولای رسمی یونیورسال موجودی از باتلاق سیاه است که در سال ۱۹۵۴ رونمایی شد و تنها هیولاییست که در ۲۵ سال گذشته هیچ بازسازی یا بازآفرینیای به خود ندیده است. اگر بیشتر به پس برویم با دکتر جکیل و آقای هاید رو به رو میشویم که در یک ساختهی مربوط به سال ۱۹۱۳ حضور داشت و توسط یک کمپانی منتشر شد که در پایان به یونیورسال پیوست. این کمپانی تلاش کرد تا دکتر جکیل و آقای هاید را از طریق Van Helsing و The Mummy سال ۲۰۱۷ به دارک یونیورس خود بیفزاید.
جکیل/هاید و موجود باتلاقی از آن نظر به عنوان افزودنیها منطقی به چشم میآیند چرا که هر دوی آنها ویژگیهایی که هیولاهای یونیورسال را از ساختههای اسلشر فراطبیعی و هیولاهای نابودکننده جدا میکنند در خود دارند: هر دوی آنها انسانگونه و در عین حال به طور بالقوه هیولاوار هستند.
اتفاقاً تعدادی از فیلمهایی که یونیورسال در توزیع آنها نقش داشته است نیز شامل شخصیتهایی میشوند که با این توصیف هماهنگی دارند تا بتوان آنها را به عنوان بخشی از دارک یونیورس گسترشیافته قرار داد.
فیلم Hulk انگ لی از وارون فرمول Dracula Untold بهره میبرد و بیشتر یک فیلم هیولایی است تا یک فیلم ابرقهرمانی. با سنت فیلمهای دههی ۳۰ تا ۴۰ میلادی نیز هماهنگتر است؛ زمانی که زیبایی وحشتناک در کنار نهادِ دلهرهآورِ هیولای روی پردههای سینما قرار میگرفت. Hulk به جای بهره بردن از طراحیهای صحنههای چشمنواز و سینماتوگرافی ظریف، شامل پرشهای روان در آسمان آبی روشن میشود که بیشتر همانند پنلهای کمیک بوکی که صفحه نمایش را تقسیم میکنند به نمایش کشیده میشوند.
همچنین شایان توجه است که این نگارش از هالک با ویلنهای کمیک بوکی سرشناس نمیجنگد بلکه به سراغ نسخههای هیولاوار از خودش میرود؛ از سگهای هالکی تا تودهی الکتریسیتهی شبیه به نیک نولتی.
در طرف دیگر، شخصیت ریچارد بی. ریدیک با ایفای نقش وین دیزل همانند بروس بنر و هالک از یکدیگر جدا نشده است؛ بخش انسانی و هیولایی او در هر دو فیلم Pitch Black و The Chronicles of Riddick صمیمانهتر در کنار هم قرار گرفتهاند. ولی در فیلم Riddick که به گونهای بازروایی Pitch Black است، این دوگانگی هنگام تلاش او برای زنده ماندن در یک سیارهی بیرحم و سپس دنبال کردن و کشتن مزدوران برای به دست آوردن یک سفینه بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
فیلم M3GAN نیز بیشتر از امثال جکیل و هاید یا موجود ساکن باتلاق شبیه به هیولای فرانکنشتاین به شمار میآید. اما بیشتر روی مرز عجیب بین یک هیولای سرسخت و غرور آسیبدیدهی یک انسان حرکت میکند.
عامل اسلشر

شاید با الهام گرفتن از محبوبیت چندین روایت Universal's Halloween Horror Nights، برخی از شخصیتهای دوران اسلشر که تحت کپیرایت دیگران بودند کمکم زیر چتر یونیورسال قرار گرفتند.
Chucky اکنون بیش از این که یک اسلشر باشد بیشتر یک هیولای یونیورسال به شمار میآید. Bride of Chucky سال ۱۹۹۸ به عنوان نخستین تلاش این استودیو از فرانچایز Child’s Play، نمایان میکند که میتوان او را اولین شخصیت تازه پس از موجود باتلاقی در سال ۱۹۵۴ محسوب کرد.
از طرف دیگر شاید نگارشی که از مایکل مایرز در سهگانهی دنبالهی Halloween دیوید گوردون گرین دیدیم او را به یک هیولای یونیورسال نزدیکتر کرده باشد. با این که جنبههای فراطبیعی برای هیولاهای یونیورسال وجود دارند ولی دنبالههای پیشین Halloween بیشتر برای بازگو کردن نحوهی بازگشت مایرز به سراغ فراطبیعی رفتند تا عملاً این شخصیت نابودنشدنی از آب درآید.
فیلمهای گرین، جنبههایی از این سویهها را با توجهِ بیشتر به وجودیت ناشناس اما در کمینی که در پشت چهارچوب یک آدمکش سریالی خاموش و ترسناک قرار دارد ترکیب میکنند. مایکل مایرز هنوز هم بیشتر یک شخصیت عملاً شرور نسبت به ولف منی که بر اساس غریضهاش پیش میرود، هیولای فرانکنشتاینی که رقتبرانگیز است و دراکولایی که شهوتش او را میراند به شمار میآید.
با این وجود در Halloween Ends، نگارش دیوید گرین از مایرز سازگاریهای بیشتری با این شخصیتها دارد (دستهی خشمگین اهالی محل، یک مخفیگاه سالخوردهی شبیه به بقایای دژ Frankenstein Meets the Wolf Man، یک خواسته برای کشتن که بیشتر غریضی به نظر میآید تا انتقامی) تا شخصیتهای بیچون و چرای اسلشر همچون فردی یا جیسن.
دارک یونیورس را نمیتوان کُشت

البته که ممکن نیست به این زودیها مایکل مایرز با ولف من رو به رو شود. چانکی و تیفانی نیز قرار نیست همراه هیولاهای گوناگون فرانکنشتاین شوند. این گونه کراساوورها میتوانستند نان و روغن هیولاهای یونیورسال برای چند سال پس از به اوج رسیدن موفقیت یک سری باشند. در حالی که نگارشهای تازهای در نهایت به وجود میآیند ولی تلاش برای سوار کردن یک فرانچایز کامل روی این پایهها یک اشتباه آشکار بود.
برنامهریزی یک دارک یونیورس با ذات مرموز این موجودات در تضاد است؛ اینها قرار است در برابر منطق و همهی قوانین طبیعت پایداری نشان دهند، نه این که مسیر پایهریزی شدهی یک شرکت را بپیمایند. در سال ۱۹۹۹، برنامهای برای انتشار چهار مومیایی، چهار دراکولای متفاوت، یک مرد نامرئی بدجنس و نیم جین از شخصیتهای تالار مشاهیر هیولاها وجود نداشت. هیولاها از این نظر بدنام هستند که به سختی کنترل میشوند. داستانهایشان مرموزتر و کدرتر از ابرقهرمانان ساده هستند. بسیاری از بهترین فیلمهای هیولایی به بررسی خط بین بشریت و یک چیز کاملاً متفاوت میپردازند. برای همین، جای شگفتی ندارد که دارک یونیورس در حالی که این قدر نزدیک به مرگ بود شکوفا شد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.